- ۰۰/۰۳/۳۰
- ۴ نظر
از وقتی یادم میاد توی زمان حال زندگی نمیکردم...
یا درگیر گذشته بودم یا نگران آینده!
الانشم همینم ، منتهی میشه گفت ۱۰ ،۲۰ درصد درگیر گذشته میشم اونم گاهی
و البته همچنان نگران آینده ولی اونم نسبت به قبل خیلی
کمتر.
دلم میخواست و میخواد که برسه اون روزی که ۱۰۰ درصد
در زمان حال زندگی کنم،این یکی از بزرگترین آرزوهای منه.
اینکه غرق بشم توی طعم یک میوه...
زیبایی یک گل...
بوی یک غذا و تموم اون چیزی که در اطرافم هست.
الحق که کور مطلقم در این زمان.
به هیچکدوم ازینها دقت نمیکنم... خیلی چیزها دور و برم هست
اما نمیبینم ، نمیشنوم،حس نمیکنم و اینو دوست ندارم.
من گاهی غذا میخورم اما بدون لذت... بدون توجه... بدون حضور.
ولی با تموم این حرفها ، توی همین لحظه، همینی که الان هستم
متفاوت با قبل ، همینقدر ناقص رو دوست خواهم داشت.
و ممنونم از خداوند که منو از اون شرایطی که برای خودم درست کرده بودم به این سمت هدایت کرد.
یادم نمیره صبح هایی که چشم باز میکردم و هنوز توی رختخواب بودم و نشخوارها و جدال های ذهنیم با اطرافیام
شروع میشد و من یک نفس تموم روز درگیر بودم!
و یک عالمه چیزای دیگه که شاید به کمالشون نرسیده باشم
امابازم شکر.
گفتم شکر....
یادم افتاد که اتفاقا آدم شکرگذاری هم نیستم!
همینه دیگه... آدمی که مدام افکار داره ، نمیبینه که بخواد شکر
کنه، اگرم ببینه یادش میره شاکر باشه.
اینم آرزوی بعدیمه... شکرگذار.شکرگذار واقعی.
اون شکرگذاری ای که از عمق جان آدم بیرون بیاد ، نه اینی ک چندین بار در روز طبق عادت و خالی از احساس و زبانا بگم
خدایا شکرت.
اون شکر گذاری ای که تموم تنم رو مور مور کنه.
اون شکرگذاری ای که بعدش تموم تنم بشه چشم ، بشه حس
بشه گوش و لذت ببره.
خدایا نیت و قصدش از من ،باقیش از تو♥️
روی تختم... زیر پتو...روبروی دریچه ی کولر.
اینطوری کمتر اذیت میشم.
همسر فردا میره سرکار و منم پرواز به سمت خونه مامان اینا.
هر روزتون روشن♥️