زندگی من

یه روزهایی دیوارهای خونه میشن یه حصار و از هرطرف بهم فشار میارن

جوری که فقط دلم میخواد کلید رو بردارم و برم ناکجا آباد...

نگران چطوری صبح رو به شب رسوندهاش میشم.

یه روزهایی هم مثل امروز تموم اجزای خونه عشق بهم میدن

روزمو شروع میکنم با تمیزکاری و مرتب کردن و لذت بردن

برای رسوندن رو ب شب هم کلی برنامه دارم و از جرقه هایی

ک توی ذهنم میخوره غرق لذت و ذوق میشم.

 

همه چیز همینقدر ناپایداره...

حال خوب ، حال بد ...

غم ، شادی...

و خیلی چیزهای دیگه.

ای کاش یادمون نره این اصل رو.

اونوقته که دیگه به هیچ غمی از هم پاشیده نمیشیم

و به هیچ شادی ای دل نمیبندیم که اگر یه روز نبود خودمونو ببازیم.

رفته بودم بشقابهای روی سینک رو بشورم که یهو تموم این چیزهایی ک نوشتم اومد توی ذهنم.

که چقدر امروز خونه رو دوست دارم...

چقدر احساس آرامش میکنم درش و دلم نمیخواد ازش بیرون برم.

شیر آب رو بستم و گوشی رو برداشتم و شروع کردم به نوشتن.

 

برای سال جدید دکوراسیون خونه رو کلا عوض کردیم...

مبل ها... میز تلویزیون و حتی ساعت دیواری.

دکور جدید رو دوست دارم...

مدرن تر و جدیدتره... ساده و قشنگ.

الان میخوام برم دستمال سبز گلدار خوشگلی که تازه خریدمو بردارمو با اسپری تمیزشون کنم تا جذابیت خونه ام برام چند برابر بشه و اون رایحه ی معرکه ی اسپری بپیچه توی خونه.

 

برمیگردم به عقب...

این همون خونه ایه که ۴،۵ سال پیش نگران بودم از اینکه میخوام بهش نقل مکان کنم.

حالا اینجا همونجاییه که تموم تغییرات  من درش اتفاق

افتاد و اومدن به این خونه در واقع شروع تحول من بود.

چه روزهایی که نگذروندم...

همه رو توی خودش جا داد ، پناهگاه و حریم من بود.

خدایا شکرت🙏❤️🙏

  • مامانی ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی