زندگی من

هرکاری کردم خوابم ببره نشد...

چند تا یکربع منقطع خوابیدمو بیدار شدم.

هوا بشدت گرمه....

و شاید باورتون نشه توی این گرمای شدید کولر ما خاموشه!!!!

همسر که سر درد میگیره موقع خواب...منم که کلا دست درد و پا درد!!!

 

یعنی توی این سن، این حجم از دست و پادرد جلوی کولر یا پنکه نوبره!

حالا پاهام بیشتر از دستام درد میگیره.

بخاطر همین اصلا نمیتونم شلوارک بپوشم. یعنی همینطوریم در حالت عادی توی خونه ک راه میرم اگر پاهام لخت باشه دردش شروع میشه.

واسه تولدم امسال خودم برای خودم ازین پیراهن خونگی های کوتاه تا بالای زانو گرفتم‌ کلی هم ذوقش رو کردم اما تا ب این لحظه ک نپوشیدمش هنوز☹️

گمونم نکنم بپوشم ، یعنی نمیتونم😔

 

همسر امروز خونه ست...

فردا هم...

و به دلایلی در طی اینهفته فقط یکروز سرکار میره.

 

رفتم اینستا یه سر زدم دیدم چندتا از دوستای وبلاگی اعلام

کردن ک پست گذاشتن.

گفتم بیام اول چند تا خط بنویسم ،بعد برم وبلاگ گردی کنم.

 

ان شاالله توی اینهفته قبل از عروسی یه روز میخوام برم مانیکور...

خب اولین باره میرم .چون کلا ناخنهام خوش فرمه و اگر همینطوری هم رها بشن به حال خودشون قشنگی خودش رو داره خصوصا وقتی لاک بزنم.اما دلم خواست یکبار تجربه کنم.

فقط مانیکور ساده انجام میدم، لاک و ژلیش و اینا ، نه.

چون نماز میخونم نمیتونم انجام بدم.

پروسه ی موهامم هست...

اونم یکروز وقت میگیره و چون کلا رنگساژها زود از بین میرن

تصمیم گرفتم یکروز قبل عروسی موهامو رنگ کنم ک نخوام برم حموم و اون رنگ خوشگلش تغییر کنه.

خلاصه بیشتر کارام مونده واسه ی اخر هفته.

خدا کنه توی این عروسی کرونا اینا نگیریم... خصوصا مامان بابام🥺

خواهرم باقیمونده ی وسایلش رو هم دیگه جمع کرد

و به خونه خودش انتقال داد.

وای دلم میگیره از نبودش.

هربار میرفتم خونه ی بابا از روی تختش توی اتاق فورا صدام میکرد و میرفتم توی اتاقش اون خوابالو خوابالو منم همونطور سرپا و با لباس بیرون کلی تعریف میکردیم...

شبهایی که میگفت تو رو خدا نرو و امشبو اینجا بخواب.

بعد تا دیروقت توی اتاقش با چراغ خاموش تعریف میکردیم.

اصلا تصور خونه بابا بدون خواهرم سخته.

مطمئنم برای بابا اینا هم همینطوره.

اما چیزی بروی خودم نمیارم....

 

خوبیش اینه ک خونه ش نزدیک خودمه اما خب روزای خوب

خونه ی بابا دیگه تکرار نمیشه که.

هووووومممممم....

گاهی اوقات با خودم میگم ، پس اون چطور ۱۱ سال بدون تو

توی خونه ی بابا بود!!!

چمیدونم والا... یه وقتایی بدجور خل میشم.

 

 

 

+روزهای بلند...

 

+افکار تموم نشدنی...

 

+ناخنهای حسود...

نگاه کردم دیدم دوتاشون شکستن!

 

  • مامانی ...

نظرات  (۳)

ان شالله عروسی به خیر و خوشی بگذره و همه تون سلامت باشید. ♡

پاسخ:
ممنونم دوست جدیدم❤️🥰❤️
الهی آمین🙏
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام ****** جان.

صبحت بخیر عزیزم.

دیروز بعد از ظهر پستت رو خوندم و الان اومدم پست بذارم.

ممم آره باد کولر و کلا سرما برای بدن درد بده دیگه...میفهمم چی میگی...چون که خودمم بعد از ماجرای در رفتن زانوم زانوم دیگه به باد سرد حساس شده و وقتی باد کولر مستقیم بهش میخوره درد میگیره و یه جوری میشه.

اما خب من خیلی گرماییم ****.ینی حاضرم درد زانو رو تحمل کنم اما کولر رو خاموش نکنم.

بعد از ظرفی من مدام تو خونه تاپ و شلوارک خیلی کوتاه تنمه و زانوم لخته.کم پیش میاد شلواربلند بپوشم.اما خب وقتایی که میخوام بشینم رو مبل و جلوی باد مستقیم کولرقرار میگیرم یه ملافه ای پارچه ای چیزی میکشم روی زانوم که باد نخوره.

 

در مورد مانیکور هم خیلی خوبه حتما برو انجام بده.من خودمم خیلی دوس دارم یه بار امتحانش کنم اما خب متاسفانه تاحالا پیش نیومده.الان که عروسیه خواهرته فرصت خوبیه.

 

در مورد جای خالی خواهرت درکت میکنم..هرچند خودم خواهر ندارم اما خب وقتی خودمو جات میذارم میدونم که دلت میگیره و یه جوری میشی...

دایی من بعد از ازدواج مامانم تا مدت ها میرفت تو اتاق مامانم و مینشست رو تختش گریه میکرد...

حتی علیرضا هم چون خیلی به مینا عادت داشت وقتی مینا ازدواج کرد و رفت تا یه مدت افسرده بود و هی میگفت جای خالی مینا خیلی پررنگه....

اما خب آدمیزاده دیگه...کم کم به همه چیز عادت میکنه.خوبی قضیه اینه که میگی خونه ی خواهرت اینا نزدیکتونه و خب میتونین زود زود همو ببینین.الهی که همه ی جوونا خوشبخت بشن همینطور خواهر تو.

 

مواظب خودت باش و هروقت فرصت کردی بازم برامون بنویس عزیزم.

روزت بخیر.

پاسخ:
سلام اوا جان
چه خوبه اینجایی ، من صبح میخواستم بیام و برات
کامنت بذارم منتهی نشد و تا الان نت نبودم.

آره استخون درد خیلی بده
منم سعی میکنم تا جایی ک میشه جلوی بادکولر نشینم.

احتمالا فردا میرم واسه مانیکور
امیدوارم قشنگ بشه.

آخی... داییت🥺
حالا خوبه من دیگه ازدواج کردم و ازونجا اومدم
اگه اونجا بودم سختتر بود.

ممنونم عزیزم....
الهی آمین🙏🙏🙏
چشم 😘

سلام :)

روزانه نوشت هات حس خیلی خوبی داره

امیدوارم برای عروسی خواهر همه چیز خیلی خوب پیش بره و عالی برگزار بشه واقعا چقدر استرس داره این جور مراسم ها...

در مورد خواهرت هم دقیقا میفهمم چی میگی یه حس خوشحالیِ همراه با یادآوری گذشته های شیرینه که باهاش گذروندی، البته هنوز تجربه اش نکردم ;) چون خودم اول رفتم

پاسخ:
ممنونم آرامش جان، نظر لطفته😊

الهی آمین....
آره خیلی استرس داره تا بیاد تموم بشه🙁

درسته... همینطوریه
یه سری خاطرات شیرین که دیگه تکرار نمیشه.
😋😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی