- ۰۰/۰۶/۳۰
- ۵ نظر
سلام و آخرین شبهای تابستانی به خیر و خوبی و خوشی💜
توی نوشتن پست امشب مردد بودم.
چون نمیتونستم ذهنمو متمرکز کنم برای نوشتن.
اما خب از طرفی هم دلم میخواست بنویسم.
اینطوری شد که بین این حسهای متناقض الان اینجام
و دارم مینویسم🙃
تندی خبرها رو بدم و برم🤭
اخبار رو شروع کنیم باهواشناسی!
خب چیه؟ حتما که هواشناسی نباید آخر اخبار گفته بشه😜
گاهی باید سنت شکنی کرد.
هوا خیلی خنک شده... امشب دیگه رسما در بالکن رو بستم! هرچند لذت خزیدن زیر پتو چیز دیگه ای هست اما ممکنه خدایی نکرده مریض بشیم🥴
دخترمون بصورت نمادین دیروز وارد کلاس اول شد و بصورت رسمی از شنبه.
لباس فرم و کیف و کفش براش گرفتیم.
دوستان قدیمی میدونن کلا حنا علاقه ی زیادی به دمپایی
و کفش داره و زمانی هم که کوچولو بود یا میگذاشت بالای سرش و میخوابید یا میگرفت توی بغلش ، مورد داشتیم پوشیده و خوابیده😁.اسنادش هم موجوده🤭
حالا که بزرگتر و خانمتر شده دیگه اینکارو نمیکنه ، روزی ۱۰۰ بار میپوشه😅
دیده شده که لباس فرمهاش رو پوشیده و کیفش رو انداخته به کولش و کتونی هاش رو هم پوشیده و رفته سوپری سر کوچه بستنی گرفته و اومده و بعدش لباسهاش رو در آورده😎😅
خدمتتون عارضم که از شنبه اینجانب از ۸ و نیم صبح تا ۱۱ و نیم تشریف میبرم سر کلاس بصورت مجازی😌
تجربه ی دوران ناشناخته ای هست...
یه چالش مهم و بزرگ... امیدوارم به بهترین و درست ترین شکل ممکن سپری بشه ان شاالله 🙏💜
مطلب بعدی اینکه فردا شب مهمون دارم...
خانواده ی همسر.
امروز یه مقدار از کارهامو انجام دادم ، کارهای مربوط به تمیزی و مرتب کردن خونه.
اولین باره که توی این خونه میان.
شام به درخواست همسر قیمه بادمجون و دلمه ی فلفل درست میکنم.
نمیدونم چرا هول شدم بعد از اینهمه سال!!!
استرس کارهامو دارم!!!
صبح باید بادمجون سرخ کنم و خرید بریم ، ناهارم باید درست کنم که نمیدونم چی بپزم🤔
باز خوبه ساعتها یکساعت میان عقب و تا آدم میاد از خواب بیدار بشه تندی موقع درست کردن ناهار نمیشه.
خونه رو تمیز و مرتب کردم و حکومت نظامی راه انداختم😎 در غیر اینصورت بهم ریخته میشد.
نمیدونم چ حسابیه همسر که پاشو میزاره توی خونه یهو
انگار بمب میترکه!!!
با اینکه کار خاصی هم نمیکنه هاااا.
حالا فردا ک میاد همینطور میشه.
کلی هم حنا رو کنترل کردم که اتاقش رو نکنه بازار شام😩
گفتم ساعت... یاد اون زمانی افتادم که اشتیاق اول مهر رو داشتم و خیلی دپرس میشدم که یکروز قبل از رفتن به مدرسه ساعت میومد عقب.
انگار برام دیرتر میگذشت!
البته من فقط اول مهر و ۱۴ فروردین رو دوست داشتم🤭😁
خبر بعدی اینکه امروز یه طبیعت گردی خانوادگی کردیم
که بسیار چسبید بعد از مدتها...
نگم از منظره و زیباییش.
خیلی خوب بود ، خیلی.
خب دیگه الان شد ۲۳ و ۴ دقیقه.
یکساعت اومد عقب.
برم دیگه بخوابم که فردا کلی کار دارم.
کاش یه غذای نونی به ذهنم برسه که برای ناهار فردا درست کنم🤕
آخه ما هم ظهر و هم شب برنج نمیخوریم.
معمولا ظهرا میخوریم که حالا فردا استثناست.
من رفتم...
امشب ماه شب چهارده ست.
ماه رو نگاه کنید و لذت ببرید.
شبتون نورانی🌕🌙🌌