- ۰۱/۰۶/۰۵
- ۱ نظر
یه روزایی مثل امروز خیلی عجیبن.
از همون صبح که چشم باز میکنی میبینی انرژیت زیر صفره!!!
همونجاست که بین باز موندن چشات یا بستن دوباره شون مردد میشی!!!
تصور اینکه هفته رو با این احوال بخوای شروع کنی دوست نداشتنیه!
یه بررسی کوتاه میکنم... چیزیم که نیست! مشکلی هم پیش نیومده!
همه چیز هم که روی رواله!
پس چمه؟!
به خودم میگم حواست رو جمع کن ، مبادا یه روز تنبلانه رو بزاری به حساب یه روز دلی.
یه نگاه میکنم میبینم اون روزی که دلیه حال دلم با هرکارِ دلی خوبتر میشه ، اما امروز...
گمون کنم همون روز تنبلانه ست.
به هر چیز و هر کاری که فکر میکنم میخوام موکولش کنم به بعد!
خب این نمیتونه دلی باشه.
خلاصه که دستش برام رو میشه.
حنا رو میخواستم بفرستم پایین برای صبحونه!!!! فکر کن! تا این حد!
تخت رو مرتب کردم و خودمو کشوندم بیرون.
با خودم گفتم حالا که داری پایه های یه روزِ تنبلانه ی دوست نداشتنی رو بنا میکنی بزار تکلیفت رو روشن کنم ، امروز هرچی بگی برعکسشو انجام میدم !
صبحونه ی حنا رو دادم...
خودمم داشتم از خوردن صبحونه منصرف میشدم اما برعکس خیار و گوجه خورد کردم با پنیر و خوردم.
تمریناتم داشت موکول میشد به عصر... نشستم انجام دادم و ارسال کردم.
یه نگاه به سبد لباس ها انداختم... برشون داشتم ریختمشون توی ماشین و رفتن که شسته بشن.
برای ناهار قصد عدس پلو داشتم ولی برای پختن عدسش هی این پا اون پا میکردم!!!! الان ، نیمساعت دیگه ، یکساعت دیگه !
وای این چه مرضی هست که امروز ریخته به جونم!!!
سریع عدس رو ریختم توی قابلمه و گذاشتم که بپزه.
اینجور که بوش میاد امروز احتمالا ناسازگاری های زیادیم با حنا داشته باشم .امیدوارم حواسم باشه و تن بهشون ندم.
عدس که رفت برای پختن گوشی رو برداشتم که بنویسم...
چندوقت بود که نوشتم به تعویق می افتاد به بهانه های مختلف.
خلاصه امروز رو میشه روز معکوس نامگذاری کرد.
باید معکوس باشم چون اگه دل به این احوالم بدم احتمالا تا آخر شب چیزی ازم باقی نمیمونه و فرسایشی جلو میرم.
تا اینجای کار که موفق بودم...
انرژیم یه مقدار اومد بالاتر ، امیدوارم که کم کم فول بشه😉🌸
- ۰۱/۰۶/۰۵
سلام رفیق 💚
چه خوب از پسش براومدی، معمولا سخت و نشدنی میشه این کار...
امیدوارم همینطور معکوس پیش بری و امروزِ تنبلانهات بشه پر از انرژی و تیک خوردن کارای عقبافتاده :))
خیلی کم مینویسیا، حواسم هست😒😉