زندگی من

چند دقیقه ای میشه که رسیدم خونه.

برای کار کوتاهی بیرون رفته بودم ، توی مسیر برگشت خودمو اتفاقی توی شیشه ی رفلکس یه خونه نگاه کردم

قیافه ام شده بود شبیه کاراکتر ستایش توی ستایش دو.

به همون بی رنگ و رویی به عینکی که سنمو بالا برده بود.

عینکی که مال سال ۸۳ ست ، بدون فریم و قدیمی ...

قبل ازینکه از خونه برم بیرون زدمش تا کسی نفهمه دیشب به چشمهام چی گذشته.

تنها راهم همین بود.

میشد عینک دودی هم زد اما موقع ورو به مکان مورد نظر به مشکل میخوردم.

 

اینجا یک زن مینویسد...

یک زن با قلبی شکسته ، قلبی که هربار شکست ، با دستای خودم بند زدمش.

اینجا یک زن مینویسد...

یک زن که شب سختی رو پشت سر گذاشت.

قلبش اونقدر بند زده ست که ترکهای ریز هم براش زیادیه.

 

هرجور بود گذشت...

شب با تمام سنگینی و طولانی بودش بالاخره صبح شد.

دلم میخواد یه روزی برسه که اونقدر قدرتمند و خودساخته شده باشم تا هر صبح رو فقط برای شروع همون روز تحویل بگیرم.بدون اینکه لحظه ای از روز گذشته رو داخلش بکنم.

 

زندگی خیلی غیرمنتظره ست ...

درست در لحظه ای که فکر میکنی داری درست راه میری و چقدر همه چیز سرجاشه، چنان پا جلوی پات میگیره که با صورت پخش زمین میشی!

حالا تویی و زمین داغ و سخت و صورتی که مات و مبهوت نقش زمین شده.

دلم میخواست ساعت ها نقش بر زمین باشم بدون توجه به تمام کسایی که از کنارم رد میشن.

اما ممکن نیست.

به زور بلند میشم... با دستای زخمی...صورت زخمی

و قلبی که از سینه بیرون افتاده و هزار تکه شده.

راستی کسی شکستگی های قبلی رو هم بند میزنه؟

من اما به گمانم باید بزنم.

قلبمو برمیدارم خیلی سعی میکنم تکه هاش جا نمونه روی زمین.

عزیزِ پر تپشم...

توی سینه میگذارمش و با هر رودی که از چشمم جاری میشه ترمیمش میکنم.

از کِی اینقدر بیرحم شدیم؟ اینقدر متهاجم؟ اینقدر بی محبت؟

گفتم محبت...

چه واژه ی خنده داری ، اونقدر اصل و اصیل نیست، اونقدر حقیقی نیست که در کسری از ثانیه به هر چیزی تبدیل میشه.

اونقدر به خودمون مطمئنیم و به افکارمون که حتی برای یکبار هم شده نمیخوایم فکر کنیم شاید داریم اشتباه میکنیم ، اشتباه برداشت میکنیم ، اشتباه فکر میکنیم.

فقط یکبار.

ترجیحمون به استفاده از زور و قدرته تا انصاف و مروّت.

 

خودم رو هم میگم... اما روی صحبتم با تو هم هست.

هیچوقت منو نشناختی ، هیچوقت.

هیچوقت نخواستی منو ببینی ، درست ببینی.

چون اگر دیده بودی متوجه تمام تغییراتم توی این سالها شده بودی.

از کجا میفهمم؟؟؟

ساده ست... از همونجا که هربار میگی خودتو درست کن ، اخلاقتو درست کن.

چرا یه نگاه به خودت نمی اندازی؟

چرا فکر نمیکنی حالا نوبتی هم که باشه نوبت توئه!

وقتی چشات و میبندی و حرف میزنی ، وقتی بدون اینکه به حرفهایی که فکر میزنی فکر کنی، همونجاست که ترجیح میدی به رفتارها و برداشتهای قبلیت ایضا بزنی تا اینکه قسمتهای تغییر یافته ی یه آدم رو ببینی.

میدونی چرا؟ چون اینطوری برات راحتتره ، خصوصا که حس قربانی بودن هم بهت دست میده و نفس خوشحال تر و راضی تره.

پات  از روی گلوم بردار...

بدون زور هم میشه حرف زد ، میشه دید ، میشه شنید...

همین چیزایی که اسمشون رو با طعنه بزرگواری میذاری

همین چیزایی که برای خودت لابد ، ترس تعبیر میکنی

همین سکوتها... همین عبور ها... همین شروع های دوباره

اینا همش تغییره اما تو نمیبینی.

چون نمیخوای که ببینی.

هربار که مسیر سختی رو طی کردم با چند تا کلمه ی ساده اما استخوان سوز پرتم کردی باز اول راه.

هربار بلند شدم ، خودمو تکوندم و با ته مونده جونی که داشتم باز راه افتادم.

اونقدر راه افتادم و اونقدر پرتم کردی سرجای اولم که قرص و محکم و آب دیده شدم.

حالا دیگه پرواز میکنم و برمیگردم به همین جایی که بودم!

راستی ، باید ازت ممنون باشم یا متنفر؟

قاعدتا باید متنفر باشم اما به پروازم که فکر میکنم ، میتونم ازت ممنون هم باشم که اینقدر خودت رو پست و حقیر میکنی تا من رشد کنم ، بدون اینکه خودت متوجه باشی.

رمز هستی همینه...

 

آدمی فقططط ادعاست.

یه ادعای کهنه و قدیمی.

از من راضی نیستی و از خودت چرا.

خوبه که ازمن راضی نیستی چون پله میشی برام تا بالا برم،  بدون اینکه خودت بفهمی.

همونطور از خود راضی باقی بمون و روز به روز به قعر

فرو برو ، باز هم بدون اینکه بفهمی.

 

تموم عمرت در جهالت و نفهمی به سر خواهد شد در حالیکه تمام تلاشت اینه که نفهمی دیگران رو بهشون بفهمونی.

در عصری زندکی میکنیم که همه چیییز پیشرفته شده جز فکر انسان.

جز بینشش ، جز نگاهش.همه چیز با سرعت نور در حال پیشرفته در حالیکه انسان با همون سرعت در حال پسرفت.

چطوری اینا رو بهت بفهمونم؟ هوم؟

 

کاش برای یکبار هم که شده به خودت شک میکردی...

به افکارت...به رفتارت...به برداشتهات... فقط یکبار.

 

 

(بابت اشتباهات تایپی ، پوزش)

 

 

  • مامانی ...

نظرات  (۳)

سلام عزیزم... از عنوانش فکر کردم مطلب مثبتیه...

برات ناراحت شدم... 

نمیشه همین حرفها رو و این نیاز رو که میخوای پیشرفتت رو هم ببینه، یه جوری بهشون بفهمونی؟! مثلا همینجوری تو قالب نوشته و نامه... من گاهی از این ترفند نامه استفاده کردم. حتی برای بی حوصله ترین آدم های حق به جانب طور... اولش شاید کارد گرفتن یا حتی مسخره کردن، ولی بنظرم بی اثر نبوده... 

اول و آخر نامه رو خوب بنویس ، با احترام و تکریم و ذکر خوبی ها ، وسطش نیازت رو بگو. صریح و بدون تخریب

#

خدا همه تلاشهات رو می‌بینه خواهر💔🥺 هیچ تلاشی پیش خدا گم نمیشه... 

ان شاالله که خودش دلت رو آروم کنه عزیزم

 

پاسخ:
دوست عزیز و جدیدم
بلطف واتساپ همین کار رو کردم.
حالا ببینیم نتیجه چی میشه.
قبلا هم اینکار رو کردم اما متاسفانه مشکل اینجاست که نتایجش موقتیه.


ممنونم 💜

عزیزم 😢😢😢

پاسخ:
😑😑😑
💜

چه حس های آشنایی...قلب های شکسته ی بند زده شده

از همینِ عشق و ازدواج بدم می آید!

دلی که مرد زندگی می شکند هرگز کسی نشکسته...

پاسخ:
مونا😑😑😑

👌👌👌👌👌👌

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی