- ۰۱/۰۳/۱۵
- ۴ نظر
درسته که از نوشتن اینجا ، هیچ بازخوردی نمیگیرم یا اگرم بگیرم
در حد ۱ یا ۲ تا ، اما فعلا باعث ننوشتنم نمیشه .
چون دلی مینویسم .شاید متوجه شده باشید ، بعداز مدتها دارم پشت هم پست میزارم و این بخاطر نیازیه که حس میکنم برای نوشتن.
حس خوبی دارم و میتونم بگم که دلن ازم میخواد که بنویسم.
هرچند مبهم...
هرچند کوتاه...
پراکنده یا حتی بی ربط.
خلاصه که اینطور... بازخوردها به آدم حس تعامل ، همراهی و دوستی میده ولی خب به اجبار هم نمیشه با کسی وارد تعامل شد، درسته؟
خب...
بریم سر اصل مطلب.
دیشب با معده درد فراوون خوابیدم ولی در عوض وقتی صبح بیدار شدم آروم بودم.
بیشتر از هرروز هم خوابیدم.شاید بخاطر اینکه نمیدونستم امروز رو چطور سر کنم.
سومین روز متوالی از تعطیلات!
اما اصلا فکر نمیکردم که اینقدر سرگرم کننده و جذاب بگذره ، لااقل تا این لحظه که ساعت ۱۴ و ۲۶ دقیقه ست.
وقتی خونه رو جمع و جور کردمو صبحونه خوردم ، همون موقع که تنبلانه طور داشتم فکر میکردم به دلی گذروندن امروز ، رفتم سراغ پیج عکاسی که مریم بهم معرفی کرده بود و کللللی چیزای جدید و عالی یاد گرفتم ، و این فوق العاده بود و غرق لذت کرد منو...
بعد یکی یکی امتحانشون کردم و کلی سرحال شدم.
مدت طولانی ای سرگرم بودم.
ناهارم که داشتم...
حنا هم مشغول بازی بود. بابا اومد که کولر رو راه اندازی بکنه ...
به به...
خونه خنک... موسیقی هم براه... منم که مشغول یادگیری
اصلا سلطان جهانم به چنین روز غلام ست🥰😊
همسر هم که نیست و کلا امروز سرِ کاره ، بخاطر تعطیلات موقتا ساعت کاریش تغییر کرده.
خلاصه که نگم براتون.
من کلا تنهایی رو دوست دارم...
همسر وقتی هست ، هیچ کاری بمن نداره ولی خب حس میکنم دست و بالم بسته ست😅
پر از انرژی شدم...
خواهرم زنگ زد گفت امروز برم پیشش ، اما گفتم حال و احوال امروزمو با هیچی عوض نمیکنم.
دلم میخواد توی خونه ی خنک و خلوت خودم باشم.
نماز خوندم و ناهار حنا رو براش آماده کردم.
خودمم از فریزر نون سنگگ گذاشتم بیرون و وزنش کردم و بعد هم یه نیمروی خوشمزه درست کردم و با زیتون پرورده ی تازه ی شمال ، طعم بهشت رو به خودم هدیه دادم.
یه تنبلی ای که کردم این بود که ظرفهای ناهار رو هنوز نشستم😎
اومدم مشغول نوشتن شدم اما حتما بعد از اتمام پستم حتما میرم سراغشون، با موسیقی و لذت لمس آب.
بعدش باید پاهام رو که حسابی درد میکنن ماساژ بدم...
شاید کتاب بخونم...
شاید اپلیکیشن جدید ادیت عکس دانلود کنم و سرگرم بشم...
شایدم اشعار شعرای مورد علاقه مو سرچ کردم و روحمو نوازش دادم با خوندنش...
اصلا شاید آهنگ جدید دانلود کردمو ، پرواز کردم تا آسمون...
شایدم کلیپهای دکتر مشایخی و تفسیر های بی نظیرش رو از اپلیکیشن تماشا کردم...
نمیدونم چند تا ازین موارد رو عملی میکنم اما همینکه میبینم چندین راه هست که روزم بیهوده نگذره ، برق خوشحالی رو به چشمهام می نشونه...
ساعتهای پایانی هم حتما یه دوش دلچسب خواهم گرفت
و طراوت و پاکیزگی رو به بدنم هدیه خواهم داد...
منتظر خبری هم هستم در ساعتهای غروب...
امیدوارم که بعد از ۴۰ روز ، این خبر خوش بهم برسه و شادی امروزم رو تکمیل کنه.
پناه بر او...💜
+ راستی یادم رفت بگم...
تیر آخر خوشحالی های امروزمو ایرانسل زد که چند گیگ
ایتترنت رایگان بهم هدیه داد😁😅😋😎
+ من خیلی دوستش دارم
اگر شما هم دوست داشتید
این ویدئو رو ببینید
- ۰۱/۰۳/۱۵
چه شباهتی!
من هم وقتی همسرم هست اون حس آزادی و پرانرژی بودن رو ندارم!
وقتی تنها هستم عالی ام
تا باد چنین بادا