زندگی من

سلام و ظهر بخیر از روزهای بهاری با ظاهری تا بستونی....

۲ و ۱۵ دقیقه ی ظهرِ.

همسر خوابه ، من و حنا هم بیدار.

دیروز کلا تنها بودم و از صبح تا دم دمای غروب خونه تکونی میکردم...

البته نه پیوسته ولی خب دیگه آخرین مرحله ش که شستن بالکن بود غروب انجام شد.

خیلی وقت بود میخواستم این کار رو بکنم منتهی نمیشد.

مشغولیتهای فکری و درونی ای داشتم که به وضوح اثرش رو در بیرون می دیدم...

شلوغ و پلوغ... بهم ریخته و نا مرتب...

اگر هم کاری انجام میدادم ظاهر مرتب و تمیز میشد

و فقط خودم از باطنش خبر داشتم.

مثل خودم که هرکس میدیدم فکر میکرد چقدر ریلکس و آرومم در حالیکه فقط خودم خبر داشتم که درونم چقدر مواج و بهم ریخته ست.

 

نفهمیدم چی شد ... فقط دیدم از مواردی که گذر کردم و نتایجی رو که دیدم ناخوداگاه آروم شدم و بعد اومدم سراغ مرتب کردن اصولی خونه.

چقدر هم چسبید...سرحالم کرد.

انگار هرگوشه رو که تمیز و مرتب میکردم روحم هم آروم میگرفت.

از هیچ قسمت خونه نگذشتم ، زیر و بم... همه رو صفا دادم.

اگر گوش شنوا داشتم و اگر زبان داشتند وسایل و اجزای خونه ، شرط میبندم همشون برام دست میزدن و ازم تشکر میکردن😌😊

علی الخصوص اجاق گازم که برقش به تنهایی یک شهر رو میتونه روشن کنه😄😎

کلی لباس شستم و پهن کردم.

یه عادت دارم وقتی لباس روی طناب پهن میکنم بعدش که میام توی خونه بدون استثناء پرده رو میزنم کنار با دست و بعد نگاهشون میکنم😅

حس خوبی بهم میده👌

 

یه کم عصرونه خوردم و بعدش اسپیکر رو روشن کردم

و خودمو سپردم به رندوم آهنگها...

یه سری آهنگها رو فقط میچسبه با صدای بلند گوش داد...

خیلی خوب بود ، خیلی.

 

برای شام هم از وقایع هفته داشتیم که با حنا خوردیم.

بعدش یه کم کلیپ دیدم و در نهایت نزدیک ۱۲ بود خوابیدم.

امروز هم که با زنگ آیفون بیدار شدم...

همسر اصرار داره با خودش کلید ببره اما اصلا برای استفاده از کلید اصرار نداره.

۸ و ۳۰ دقیقه بود که پا شدم درو باز کردم براش.

با اینکه خوابم می اومد اما سابقه نداشته که وقتی بیدار میشم باز بتونم بخوابم.

همسر اومد دوش گرفت و بعدش هم صبحونه خوردیم.

یه سری کارهای متفرقه توی خونه داشتیم ک انجام دادیم.

برای نهار میخواستم عدس پلو درست کنم.

عدس پلوهای ما خیلی وقت گیره و دست میبره چون کنارش باید مخلفاتی باشه.

خلاصه دست بکار شدم و درست کردم.

یه سر زدم به اینجا دیدم بد جور سکوته !

 

ببینیم بقیه ی روز چطور میگذره...

 

 

  • مامانی ...

نظرات  (۳)

قالب وبلاگتون عوض کردین چندلحظه متوجه نشدم وبلاگ شماست:)

انقدرررر از روزانه نویسی خوشم میاد 

افسوس که روزهای من چیزی برای ثبت شدن ندارن

عاقو این مردا چرا انقدر میخوابن؟؟!

پاسخ:
😊 دلم تغییر میخواست.

جدی؟
چرا عزیزم دارن مخصولا که قلمت هم عالیه.

والا همسر من خیلی خوابش زیاد نیست.
معمولیه ولی خب خواب بعدازظهر رو حتما داره همیشه.
و شکر خدا خواب سنگین هم هست😄

چقدر خوب نوشتی!

من هم عاشق تمیزکاری اساسی خونه ام

اونم تنها باشم و با حوصله زیر و بم رو تمیز کنم و لذت ببرم

لباس هم پهن می کنم یکی از کارهای حال خوب کن تماشای لباس هایی که توی باد تکون می خورند و تمیز هستن

 

پاسخ:
ممنون عزیزم...

به به... کم کم شباهتها و تفاهم ها دارن زیاد میشن ها🥰💜
خیلیم عالی🧡🧡🧡

آفرین به دوست زبر و زرنگ خودم، تمیزی واقعا به ادم انرژی میده

وقتی از نگاه کردن به لباس‌های پهن شده گفتی، یه لبخند گنده زدم چون فکر می‌کردم فقط خودمم که از نگاه کردن بهشون و منظم و مرتب بودنشون موقع خشک شدن، یه حس خوبی می‌گیرم و مدام میرم و میام نگاشون می‌کنم😄 

بگو عدس پلوتون چطوریه مگه، غیر از پیاز و کشمش و گوشت چرخ‌کرده همراهش؟!

پاسخ:
مرسی گلمممم😘
دقیقا همینطوره.

واااای😂😂😂 پس اکثرا این شکلی هستن
من فکر میکردم فقط خودمم😁

عزیزم به اونهایی که گفتی زرشک ، گردو و سیب زمینی سرخ کرده
رو اضافه کن.
اون سیب زمینیه خودش غول مرحله ست😅
البته من کشمش نمیریزم چون دوست ندارم شیرینیش رو
بجاش زرشک میریزم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی