- ۰۱/۰۳/۱۴
- ۳ نظر
سلام و ظهر بخیر از روزهای بهاری با ظاهری تا بستونی....
۲ و ۱۵ دقیقه ی ظهرِ.
همسر خوابه ، من و حنا هم بیدار.
دیروز کلا تنها بودم و از صبح تا دم دمای غروب خونه تکونی میکردم...
البته نه پیوسته ولی خب دیگه آخرین مرحله ش که شستن بالکن بود غروب انجام شد.
خیلی وقت بود میخواستم این کار رو بکنم منتهی نمیشد.
مشغولیتهای فکری و درونی ای داشتم که به وضوح اثرش رو در بیرون می دیدم...
شلوغ و پلوغ... بهم ریخته و نا مرتب...
اگر هم کاری انجام میدادم ظاهر مرتب و تمیز میشد
و فقط خودم از باطنش خبر داشتم.
مثل خودم که هرکس میدیدم فکر میکرد چقدر ریلکس و آرومم در حالیکه فقط خودم خبر داشتم که درونم چقدر مواج و بهم ریخته ست.
نفهمیدم چی شد ... فقط دیدم از مواردی که گذر کردم و نتایجی رو که دیدم ناخوداگاه آروم شدم و بعد اومدم سراغ مرتب کردن اصولی خونه.
چقدر هم چسبید...سرحالم کرد.
انگار هرگوشه رو که تمیز و مرتب میکردم روحم هم آروم میگرفت.
از هیچ قسمت خونه نگذشتم ، زیر و بم... همه رو صفا دادم.
اگر گوش شنوا داشتم و اگر زبان داشتند وسایل و اجزای خونه ، شرط میبندم همشون برام دست میزدن و ازم تشکر میکردن😌😊
علی الخصوص اجاق گازم که برقش به تنهایی یک شهر رو میتونه روشن کنه😄😎
کلی لباس شستم و پهن کردم.
یه عادت دارم وقتی لباس روی طناب پهن میکنم بعدش که میام توی خونه بدون استثناء پرده رو میزنم کنار با دست و بعد نگاهشون میکنم😅
حس خوبی بهم میده👌
یه کم عصرونه خوردم و بعدش اسپیکر رو روشن کردم
و خودمو سپردم به رندوم آهنگها...
یه سری آهنگها رو فقط میچسبه با صدای بلند گوش داد...
خیلی خوب بود ، خیلی.
برای شام هم از وقایع هفته داشتیم که با حنا خوردیم.
بعدش یه کم کلیپ دیدم و در نهایت نزدیک ۱۲ بود خوابیدم.
امروز هم که با زنگ آیفون بیدار شدم...
همسر اصرار داره با خودش کلید ببره اما اصلا برای استفاده از کلید اصرار نداره.
۸ و ۳۰ دقیقه بود که پا شدم درو باز کردم براش.
با اینکه خوابم می اومد اما سابقه نداشته که وقتی بیدار میشم باز بتونم بخوابم.
همسر اومد دوش گرفت و بعدش هم صبحونه خوردیم.
یه سری کارهای متفرقه توی خونه داشتیم ک انجام دادیم.
برای نهار میخواستم عدس پلو درست کنم.
عدس پلوهای ما خیلی وقت گیره و دست میبره چون کنارش باید مخلفاتی باشه.
خلاصه دست بکار شدم و درست کردم.
یه سر زدم به اینجا دیدم بد جور سکوته !
ببینیم بقیه ی روز چطور میگذره...
- ۰۱/۰۳/۱۴
قالب وبلاگتون عوض کردین چندلحظه متوجه نشدم وبلاگ شماست:)
انقدرررر از روزانه نویسی خوشم میاد
افسوس که روزهای من چیزی برای ثبت شدن ندارن
عاقو این مردا چرا انقدر میخوابن؟؟!