زندگی من

نمیدونم چه حسابیه که این روزا بیشتر از هرزمان دیگه ای

به اینجا زیاد سر میزنم و چشمهام همش دنبال روشن شدن ستاره هاست.

دلم میخواد وبلاگهایی که دنبال میکنم بیشتر و زودتر بنویسن.

خودم هم دوست دارم بیشتر پست بزارم اما طبق معمول

مشکلم اینه که چی بنویسم!

حرفهایی که زیادن اما وقت نوشتن دود میشن و به هوا میرن.

 

بعضی وقتها با خودم میگم اون زمانی که روزانه نویسی میکردم ، چی مینوشتم؟؟؟

 

بگذریم...

امروز حنا میگفت مامان کاش تو هم میرفتی سرکار!

علت رو که پرسیدم گفت، خب وقتی سرکار میرفتی ، خونه نبودی ، بعد ما میتونستیم برای تولدت غافلگیرت کنیم ، ولی اینطوری همش خونه ای و ما نتونستیم غافلگیرت کنیم😄

بچه ام به چه چیزایی فکر میکنه...

 

# طبق معمول دارم فکر میکنم که فردا ظهر چی درست کنم😑

رژیمم که دیگه تموم شد ، خوب بود لااقل اونموقع تکلیفم روشن بود که فلان روز فلان غذا رو باید بخورم.

حالا یا بقیه هم میحوردن ، یا براشون چیز دیگه ای درست میکردم.

دارم فکر میکنم به قیمه...

خیلی تمایل ندارم درست کنم ، آخه خودم قیمه هامو دوست ندارم حس میکنم خوشمزه نمیشه.

میرم سراغ قرمه سبزی...

یه وقتایی اونقدرررر تنبل میشم که همش دنبال درست کردن یه غذای بی دردسرم که توی زمان کمی درست بشه😎

یه جور غذای تنبلانه طور...

یکی نیست بگه خب اینهمه خورشت...یکیشو انتخاب کن دیگه.

هی موندم سبک سنگین میکنم کدوماشون راحتتره😄

بعد خودم به خودم میگم خب دیوونه، مثلا قرمه سبزی رو فردا درست نکنی ، باید پسفردا درست کنی ، چه فرقی میکنه😅

دلیل اینهمه مقاومت خودمو نمیدونم واقعا😶

 

# خنده داره...

امشب نون و پنیر و خیار و گوجه خوردم شام

بعد برای حنا شوید پلو درست کرده بودم.

رفتم که گرمش کنم ، وقتی زیر و روش میکردم

اولش تیکه های بهم چسبیده میومد رو و منم با دست برمیداشتم و میخوردمشون😅

جالبه هرکدومم بر میداشتم با خودم میگفتم این آخریه😂

همینطوری آخریه آخریه کلی خوردم🤣

خب چه کاری بود.

از اول همینو با حنا میخوردم .

نه اینکه دوبار شام بخورم😶

حقیقتا اون عذاب وجدانِ بعدش لذت اون گوله های تپلی و خوشمزه رو کوفت آدم میکنه.

حالا تا اینجاش که خوبه ، خدا نکنه آدم وارد اون مرحله بشه که بگه منکه دیگه اینهمه خوردم ، جهنم ضرر بقیه شم میخورم😯 اونوقته که ته قابلمه هم در میاد.

چه شبی میشه اون شب...

فکر کنم از عذاب وجدان بالش رو گاز بگیرم تا صبح.

الحمدلله تا حالا وارد این فاز نشدم😆 امیدوارم هیچوقتم نشم.

 

برم که با کلی باج ( از جمله اینکه خودم غذا بزارم دهنش) بهش شام بدم🙄

جالبه اول نق میزنه و ایراد میگیره ، بعدش دنبال بقیه ش میگرده😎

 

شب پُر ستاره⭐

 

 

  • مامانی ...

نظرات  (۲)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

چه خوبه که بازم تند تند پست مینویسی ****...یاد اون موقعا که روزانه نویسی میکردی میوفتم چقدر خوب بود.

کاشکی بازم بتونی روزانه نویسی کنی و حرفای دلتو بنویسی.

 

آدم یه روزایی واقعا حوصله ی غذا درست کردن نداره و برای همه ی ما خانوما پیش میاد...

به نظرم اون روزارو به خودت سخت نگیر و غذای آسون درست کن.

 

دختر قشنگتو از طرف من ببوس.

روزت بخیر و شادی خانومی.

پاسخ:
آره یادش بخیر...
اون روزها خوبی هایی داشت و بدی هایی.
از به لحاظ شکر که دیگه آدم اونروزا نیستم
از یه لحاظم دلم برای شور و شوق وبلاگ نویسی تنگ میشه.


آره والا...
ناهار رو رد میکنی ، شام از راه میرسه🙄

ممنون عزیزم
همچنین⭐💋

دقیقا منم توی هفته‌های پیش مثل تو دنبال ستاره‌های روشن بودم و هی دلم می‌خواست تو وبلاگها بچرخم و برعکس هیچ‌کس نمی‌نوشت حالا که سرم شلوغه و کمتر میام سر بزنم همه فعال شدن😲😆 

وای از دور باطلِ «چی درست کنم؟»... 

چه جالب منم حس می‌کنم قیمه‌هام خوب نمیشه و مال بقیه رو بیشتر دوست دارم :))

پاسخ:
چه تفاهماتی داریم😁

😘😘😘😘

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی