زندگی من

میخواستم حنا رو ببرم حموم اومدم چند دقیقه روی تخت نشستم تا هم وب گردی بکنم و ستاره های

روشن رو خاموش بکنم و هم زمان بیشتری به حنا بدم تا کارتون مورد علاقه ش تموم بشه.

سه تا وبلاگ رو خوندم و لذت روزم تکمیل شد ، از بس حس زندگی ، پویایی و خودشناسی درشون بود.

اینطوری شد که یهو به خودم اومدم دیدم دارم مینویسم!

 

داشتم آرزوهای خوب میکردم برای دوستهام که یاد یه متن قشنگ از کتاب پیام گمگشته افتادم که چند روز پیش داشتم میخوندمش:

((هنگام شرح مراسم تولد

آنها با دقت گوش دادند.

گفتم هرسال یک شمع اضافه میکنیم

پرسیدند چرا اینکار را میکنید؟؟؟؟

ما برای رویدادهای خاص جشن میگیریم

.بزرگتر شدن رویداد خاصی نیست!!!!

زیرا نیاز به تلاشی ندارد!

و خود به خود انجام میپذیرد.

پرسیدم اگر شما بزرگتر شدن را جشن نمیگیرید ، چه چیزی را جشن میگیرید؟

گفتند: بهتر شدن را...

اگر امسال انسان فرزانه تر و بهتری از،سال پیش شده باشیم جشن میگیریم و فقط خود شخص میتواند تشخیص دهد! ))

 

بنظرم خیلی دلنشین بود.

به امید اینکه هممون توی این روزهای پایانی سال یه نگاه به خودمون بندازیم و اگر تشخیص دادیم که بهتر و داناتر شده بودیم ، خودمون رو به یک جشن کوچک تک نفره دعوت کنیم و به رسم ادب و احترام هدیه ای هرچند کوچک اما با عشق به خودمون تقدیم کنیم🥰

اگر جشنی گرفتید و شمع دانایی و فرزانگیتون رو فوت کردید یاد من هم بکنید😉💚💛🧡

  • مامانی ...

نظرات  (۲)

شمع ندارم فندک آشپزخونه قبوله؟!😂😂😂

 

+ سلام مامانی جان حال و احوالت سبز و بهاری و پرشور❤️

پاسخ:
بله بله...
مهم نیته و اینکه به این مهم دست پیدا کرده باشی😊😊😇

ممنونم🥰
همچنین عزیزم

مامانی جونم 

در چه حالی؟

جشن دیوانگی قبول نیست؟ 😁😁😁😁

پاسخ:
یاسی جونم...
در حال بدوبدوهای آخر سالی.

😅😅😅😅😚

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی