- ۰۰/۱۰/۱۲
- ۷ نظر
سلام صبح همگی به خیر و شادی...
حنا رو فرستادم مدرسه و بالاخره فرصت نوشتن پیدا کردم.
توی این روزهایی که گذشت ،شب یلدا رو پشت سرگذاشتیم و یه دورهمی ۱۳،۱۴ نفره
خونه ی پدربزرگم.
اگرچه خودشون در قید حیات نیستن اما گرما و عشق
خونشون هنوز ادامه داره.
چندین ساله که پدربزرگها و مادربزرگهام فوت شدن.
توی این روزهایی که گذشت به ترتیب اول حنا مریض شد
بعد همسر و بعد هم خودم.
شکر خدا خیلی سخت نبود ، در حد سرماخوردگی ۴، ۵ روزه.
از رژیمم بگم که ۳ دوره ی اول رو با ۵ کیلو کاهش پشت سرگذاشتم و الان دیگه درخواست کاهش ندارم و میخوام توی همین وزن بمونم که اینم برنامه ی غذایی خاص خودش رو داره.
این از روزهایی که گذشت.
و اما روزهای پیش رو...
توی هفته ی آینده تولد حنا رو داریم و یه مهمونی ۱۴، ۱۵ نفره که امیدوارم به بهترین نحو برگزار بشه🙏💜
پست بی کیفیتی بود ، میدونم.
اما معمولا بعد از مدتی ننوشتن ، دور از انتظار نیست.
روز خوش و ایام به کام🙏💜
- ۰۰/۱۰/۱۲
سلام ****** جان.
صبحت بخیر عزیزم.
خوبی؟
کامنت خصوصیت رو گرفتم دختر.مرسی از حرفات.
چشم سعی میکنم از اتفاقات زندگیم درس بگیرم و تجربه بشه برام.
و اینکه خوب کردی پست نوشتی.اصلا هم بی کیفیت نبود.خب تو از اولم جزیی نویس نبود و مطالب رو کلی مینویشتی.منم سبکتو دوس دارم و هرکسی برای خودش سبکی داره.
خوشحالم که مریضیتون زیاد شدید نبود و زود خوب شدین.
من و میثمم همینطور شدیم...اول میثم مریض شد چند روز بعدش من.البته برای من درحد آبریزش بینی و یکمی بیحالی بود و خیلی سبک بود و زود خوب شدم.
اون طرف هم که عمه و عموی مامانم مریض شدن.بعدش مامان منیر که پیش اونا بود.بعدشم مامانم از مامانش گرفت و ... خلاصه که این روزا هرطرفو نگاه میکنی همه مریضن.اما امیدوارم این مریضی برای هیچ کس طولانی و اذیت کننده نشه.
خداروشکر که برنامه ی کاهش وزنت هم خوب پیش رفت.افرین به اراده ت و موفق باشی دختر.
روزت بخیر و شادی.