- ۰۰/۰۹/۲۴
- ۵ نظر
سلام و روز بخیر به دوستای عزیزم💙
ساعت ۱۴ و ۹ دقیقه ی روز چهارشنبه ست...
پیام همسر که رسید به دستم و گفته بود که امروز دیرتر میاد
اومدم روی تخت ، بخاری اتاقم بیشتر کردم و
شروع کردم به نوشتن.
من نمیدونم چرا اینقدر کار دارم!!!
از ساعت ۷ صبح که بیدار شدم همینطوری کار و کار و کار.
یه وقتایی دیگه خسته میشم و کم میارم ، یه جورایی گیج میشم انگار.
امروز همسر ساعت ۶ و نیم رفت...
ساعت ۷ هم حنا رو بیدار کردمو صبحونه ش رو دادم و آماده شد که بره مدرسه.
خب امروز اولین روزی بود که با سرویس میرفت.
بردمش پایین و سوار سرویس کردمش و اومدم بالا.
جاتون سبز ، صبحونه خوردم... یه مقدار انلاین کلاس حنا رو پیگیری کردم...
یه دور توی فضای مجازی زدم و دیگه شروع شد.
نهار رو آماده کردم و گذاشتم بپزه...
ظرفهای صبحونه رو شستم...
خونه رو جمع و جور کردم...
همزمان آهنگ هم گوش میکردم و ازینکه تنهایی دارم توی خونه جولان میدم بسی خرسند بودم.
مقدمات شام شب رو آماده کردم...
بعد رفتم پله ها رو که ۱۹ تا هستن و موکت کرده ، جارو زدم حسااابی و در نهایت هم پارکینگ .
حالا ساعت چند بود ۱۰ و ربع.
دیگه نیومدم بالا... منتظر موندم حنا برسه.
خداروشکر صحیح و سالم رسید.
بعد یه خرید کوچولوی سوپری داشتم که انجام دادم و اومدم بالا.
تا وسایل حنا رو جابجا کنم و برنج بزارم و اینا یهو حدود ۱۲ شد و موقع نماز !
نمازمو خوندم ، برنجمو دم گذاشتم ، زرشک آماده کردم
دیدم یکی از دوستام تماس تصویری گرفت...
کلی هم با اون حرف زدم...
دیدم دارم غش میکنم یه زنگ زدم به همسر ببینم امروز برنامه ش چطوره؟ گفت شما نهار بخورید و منتظر من نمونید.
خلاصه منم که کم کم داشتم از گرسنگی قاطی میکردم ، تا اومد غذامو وزن کنمو و تدارکاتش رو اماده کنم ، هلاک شدم.
فقط به حنا هشدار دادم که تا غذامو نخوردم بهم کاری نداشته باشه🤭
ناهارمونو که خوردیم ،غذای همسر رو گذاشتم کنار بخاری که گرم بمونه.
الانم که دیگه دیر اومدنش رو نهایی کرد.
خلاصه که بصورت فشرده همش مشغولم.
حالا باز خداروشکر تکالیف حنا رو تا فرداشب فرصت داریم بفرستیم و الا الان باید مشغول اونا میشدم🤯
یه عالمه کتاب نخونده...
یه عالمه نوشته ی پاکنویس نشده...
یه عالمه وویس گوش نداده دارم که همینطوری موندن.
و نمیدونم چه حسابیه وقتی اول صبح دفتر و دستکم رو میارم میچینم نه تنها ابدا وقت نمیکنم ، بلکه با کمبود وقت توی اون روز هم مواجه میشم😟
هیچی دیگه... باز برشون میدارم و میذارمشون توی کمد.
خدارو شکر که شام شبم آماده ست😅
سوپ جو درست کردم.
دیگه چی بگم؟!🤔...
آهان...
میگم از محسنات داشتن مادرشوهر جوان اینه که میره توی اینترنت و کلی چیزای جدید یاد میگیره و به عروس گلش هم یاد میده🤭
نمیدونم این نکته رو بلدین یا نه ، حالا بهتون میگم.
هرموقع غذایی درست میکنید ، یا چیزی سرخ میکنید که بوش توی خونه موندگار میشه ، ماهی ای ، مرغی ، چیزی
همون حین که داره غذا میپزه یه دونه شمع روشن کنید و کنار قابلمه غذا بزارید.
تماااااام بوی غذا رو میگیره.
گاهی اوقات بعضی از مرغها بوی بد میدن موقع پخت.
یه دونه شمع که روشن کنید مشکل حل میشه.
من امروز امتحان کردم☺️
شمع اگر وارمر باشه که چه بهتر.... وقتی سرد بشه دوباره هم میشه استفاده کرد.
حالا شما هم استفاده کنید و بعدشم بگید ؛ مردم عجب مادرشوهرایی دارن😅🤭
تا هنرنمایی های مادرشوهرانه ی بعدی ، خدا نگهدار💖
- ۰۰/۰۹/۲۴
چه جالب.یادم باشه امتحان کنم 😊
چه مادرشوهرای باکلاسی دارن مردم 😏😁😁