زندگی من

ساعت ۷ و ۳۷ دقیقه ی صبحه...

بنظر میرسه یکی از بی انگیزه ترین روزها در انتظارمه.

راستش از سفر که برگشتیم دیگه هیچی عین قبل نشد!

با اینکه هرچی نگاه کردم دیدم چیز خاصی نبود که

بخواد بعدش اینقدر سردی و حسهای بد

از خودش جا بزاره!

 

حالمون خوش نیست.

هر سه تامون.

بدون هیچ دلیل خاصی.

انگار هرکدوممون اون یکی رو داره به زور تحمل میکنه!

باز خداروشکر که یه روزایی هست که همو نمیبینیم!

 

حسهای بد...

انرژیهای منفی...

درون و بیرونمون رو داره میخوره

و من بدون اینکه کاری از دستم بر بیاد

مات و مبهوت فقط نگاه میکنم و گاهی مثل یک آتشفشان

که در آستانه ی فعال شدنه ، سر ریز میکنم و باز دوباره

فرو میبرم ...تا کی این آتشفشان کامل فوران کنه، خدا میدونه.

حالا به این جو دوست نداشتنی ، کدر و سنگین ، اضافه کنید کلاسهای مجازی و آموزش رو.

جواب چی میشه ؟ عذاب.

خیلی وقته که میخواستم از حس و حالم بنویسم اما نمیشد... هیچ حرفی بالا نمیومد.

 

تنها نقطه ی مثبت این روزها و میشه گفت دلخوشیم رژیممه که خیلی خوب داره اثر میگذاره و به وضوح خاصیت چربی سوزیش رو میبینم.

چیزی نمونده تا دوره ی اول تموم بشه حدودا ۵ روز.

 

دیروز پیاده روی رو توی خونه انجام دادم.

هم اون خونه بود هم سردی هوا باعث میشه دور خودم

چرخیدن توی خونه رو ترجیح بدم به لباس پوشیدن و بیرون رفتن.

حالم بشدت بد بود.

یه پیاده روی غم انگیز.

هندزفری توی گوش و اشکهایی که سر میخوردن و بیرون میریختن.

گاهی آدم میمونه هدف از آفرینش یه سریا چیه؟!

 

 

+ ادعای انرژی مثبت و منفیت ازینجاست تا آسمون هفتم

پس چرا بدو ورودت با چشمهات و رفتارت خیلی بیخودی

یکی رو لبربز از انرژی منفی میکنی و بعد به پر و پاش میپیچی؟!

 

+ خیلی خسته م

از سرویس دادن خسته م...

 

+حرف زیاده اما نوشتنش سخته

 

 

 

  • مامانی ...

نظرات  (۱۱)

سلام مامانی 

راستش اومدم برات بگم از انرژی مثبت و حال خوب بهت هدیه کنم اما میبینم کلمات نمیتونن بیان کنن اونچه که توی دلمه 

میفهممت... خستگیت رو میفهمم... آتشفشانِ نیمه فعالت رو میفهمم... 

این روزها هم جزئی از زندگیه منتها جزء تلخ که فقط خودت بلدی چطوری ازشون بگذری و دوباره برسی به اون مامانی شاداب و پرانرژی که هر کلمه‌اش مثل نوری توی دل آرامش می‌درخشید 

تو بلدی، مثل من فقط گاهی درس‌هامون رو فراموش می‌کنیم... بیا دوباره مرور کنیم...

روزهای روشن برات آرزو میکنم دوست عزیز💚💚🌷

 

 

پاسخ:
سلام آرامش جانم💜

😔
اوهوم...خیلی تلخ و کسل کننده ست.
راستش اینقدر خسته م آرامش که راهو گم کردم انگار.
تموم بار زندگی روی دوش خودمه انگار.

عزیزمممم....
تو خودت دریچه ی نور و امیدی🌷

😔😔😔
ممنونم جانم🙏💜
 

من حس میکنم گفتگوی دونفره واسه گفتن حس وحالتون به همدیگه بدنباشه

خودخوری و سکوت میوه اش خشم و نفرته 

پاسخ:
اوهوم...
اما گفتگویی که بعدش عملی نشه فایده ای نداره که.

آخ گفتییییییی....👌👌👌

دوباره همه چیز عالی میشه مطمئنم

همین که آدم تلاش کنه خودشو از تک و تا نندازه، این روزها میگذره.

طبیعیه... آدم همیشه یه حال نیست که 

اما اگر تونستی، یه شب خوب با همسرت داشته باش.

بچه رو بخوابون، چای دم کن بشینید به حرف زدن و از بین بردن حس‌های منفی و بهم نزدیک شدن ❤️ از همدیگه کمک بگیریم برای خوب شدن ❤️

پاسخ:
ان شاالله...
خوبیش اینه که میگذره و هیچی پایدار نیست.

بچه رو بخوابونم!!!!
بچه تا پدر و مادرش رو نخوابونه نمیخوابه🤭😅

یک وقتایی حواسمون داره فاصله میفته بینمون

بعدش میبینیم اوههه چی شده

 

هر چند وقت یک باری باید رابطه هامون رو یک کم غربال کنیم از حرفهای نا خوب، انتظارات بی جا و ....

 

دوباره خوب میشی بانو

همه تون خوب میشید

 

پاسخ:
اوهوم....
همینطوره غزل جان.
به عقب که نگاه میکنم از این فاصله حیران میشم.

😕

ممنونم عزیزم....
ان شاالله💜

شربت استامینوفن بده 🤣🤣🤣🤣🤣

پاسخ:
ای کلک...
ای بلا...
😁😅😂

تا حالا ندادم خداییش 😂😂😂

پاسخ:
😁😁😁🤪
  • بلاگر کبیر ^_^
  • بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    مهربونم سلام.

    عزیزکم الهی زودی حال سه تاییتون خوب شه.

    توی کامنتها خوندم جوجه تا نخوابوندتون خودش نمیخوابه. به نظرم این خیلی معضله **** و خیلی خوب میشه اگه حل بشه. 

     

    چه بلایی سر روابط اومده آخه :(

    پاسخ:
    جان دلم سلام به تو💜

    فدای تو بشم.... همینطور حال شما ۳ تا🙏

    اوهوم....
    امیدوارم که بشه.

    نمیدونم...
    انگار همه جا ریخته بهمه😥

    اینجا اومدم دوباره که کامنتا رو بخونم :)

    مامانی طبیب زخمی که به این ارتباط افتاده و تو حیران از بوجود اومدنشی، خودتی 

    ما زنها هممون طبیب رابطه‌هامونیم گاهی خودمونو میزنیم به اون راه :)) 

    تیمارش کن...

     

     

    پاسخ:
    چشم💜

    مامانی

    این برای همه هست،حداقل من در این پانزده ماه اخیر تقریبا هرروز این حس رو تجربه کردم

    تنها نقطه امیدم هم رژیم و ورزش بود

    وای وای روزهای آخر کرونامون آنقدر بهم فشار اومد از جانب بنده خدایی!!!که از همون تو کوچه که رفتم آمپول روشنا رو بزنم اسنپ گرفتم رفتم دفتر مشاورم!

    آنقدر ناله زدم،گریه کردم تا خالی شدم

    اینکه زندگی یک تکرار تمام نشدنی باشه کنار آدم های تکراری با خواسته های زیاد تکراری

    دیوانه کننده است

    خودت رو رها کن

    بعد یک روز از خواب پا میشی دیگه اینجوری نیست زندگی

    من مطمئنم🌸

    پاسخ:
    😟
    چه جالب ، برای تو هم رژیم و ورزش.


    عجب....😔

    امیدوارم🙏💜

    الهی که زندگیت سرشار از شادی و نشاط و حسای خوب بشه

    نمی دونم چرا همه روابط اینجوری شده

    کمتر جمع هایی رو می بینم که دور هم خوشحال و شادن

    یه دنیا انرژی مثبت توی روح و روانت باشه

    پاسخ:
    ممنون از دعاهای خوبت عزیزم💜

    🙏💜🙏💜🙏
  • شاگرد بنّا
  • خواستم بنویسم دلمون انجیر خواست

    یادم اومد عین برق و باد می گذره و بازم فصل انجیر میاد! 

    پاسخ:
    🙂

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی