- ۰۰/۰۸/۲۵
- ۱۱ نظر
ساعت ۷ و ۳۷ دقیقه ی صبحه...
بنظر میرسه یکی از بی انگیزه ترین روزها در انتظارمه.
راستش از سفر که برگشتیم دیگه هیچی عین قبل نشد!
با اینکه هرچی نگاه کردم دیدم چیز خاصی نبود که
بخواد بعدش اینقدر سردی و حسهای بد
از خودش جا بزاره!
حالمون خوش نیست.
هر سه تامون.
بدون هیچ دلیل خاصی.
انگار هرکدوممون اون یکی رو داره به زور تحمل میکنه!
باز خداروشکر که یه روزایی هست که همو نمیبینیم!
حسهای بد...
انرژیهای منفی...
درون و بیرونمون رو داره میخوره
و من بدون اینکه کاری از دستم بر بیاد
مات و مبهوت فقط نگاه میکنم و گاهی مثل یک آتشفشان
که در آستانه ی فعال شدنه ، سر ریز میکنم و باز دوباره
فرو میبرم ...تا کی این آتشفشان کامل فوران کنه، خدا میدونه.
حالا به این جو دوست نداشتنی ، کدر و سنگین ، اضافه کنید کلاسهای مجازی و آموزش رو.
جواب چی میشه ؟ عذاب.
خیلی وقته که میخواستم از حس و حالم بنویسم اما نمیشد... هیچ حرفی بالا نمیومد.
تنها نقطه ی مثبت این روزها و میشه گفت دلخوشیم رژیممه که خیلی خوب داره اثر میگذاره و به وضوح خاصیت چربی سوزیش رو میبینم.
چیزی نمونده تا دوره ی اول تموم بشه حدودا ۵ روز.
دیروز پیاده روی رو توی خونه انجام دادم.
هم اون خونه بود هم سردی هوا باعث میشه دور خودم
چرخیدن توی خونه رو ترجیح بدم به لباس پوشیدن و بیرون رفتن.
حالم بشدت بد بود.
یه پیاده روی غم انگیز.
هندزفری توی گوش و اشکهایی که سر میخوردن و بیرون میریختن.
گاهی آدم میمونه هدف از آفرینش یه سریا چیه؟!
+ ادعای انرژی مثبت و منفیت ازینجاست تا آسمون هفتم
پس چرا بدو ورودت با چشمهات و رفتارت خیلی بیخودی
یکی رو لبربز از انرژی منفی میکنی و بعد به پر و پاش میپیچی؟!
+ خیلی خسته م
از سرویس دادن خسته م...
+حرف زیاده اما نوشتنش سخته
- ۰۰/۰۸/۲۵
سلام مامانی
راستش اومدم برات بگم از انرژی مثبت و حال خوب بهت هدیه کنم اما میبینم کلمات نمیتونن بیان کنن اونچه که توی دلمه
میفهممت... خستگیت رو میفهمم... آتشفشانِ نیمه فعالت رو میفهمم...
این روزها هم جزئی از زندگیه منتها جزء تلخ که فقط خودت بلدی چطوری ازشون بگذری و دوباره برسی به اون مامانی شاداب و پرانرژی که هر کلمهاش مثل نوری توی دل آرامش میدرخشید
تو بلدی، مثل من فقط گاهی درسهامون رو فراموش میکنیم... بیا دوباره مرور کنیم...
روزهای روشن برات آرزو میکنم دوست عزیز💚💚🌷