- ۰۰/۰۸/۱۹
- ۵ نظر
سلام و شب بخیر...
ساعت ۲۲ و ۳۸ دقیقه ی چهار شنبه شب هست
حنا ،بچه مهندس میبینه ، همسر سر کاره و من هم بالاخره فرصت
پیدا کردم برای نوشتن.
بوی شلغم سوخته پیچیده توی خونه🤭
پاییز و زمستون که میشه یه کار به کارهام اضافه میشه
و اون پختن لبو و شلغم و کدوحلوائیه!
امشب شلغم گذاشتم بپزه منتهی یه کوچولو سوخت.
خلاصه که خودتون دیگه تصور کنید فضای خونه چقدر مطبوعه😎
خدمتتون عارضم که دهمین روز رژیم رو سپری کردم.
حالا ببینیم نتیجه چی میشه.
یه مقدار کارم زیاد شده.
از صبح که پای کلاسهای آنلابن هستیم ، اونکه تموم میشه تازه باید نهار و ردیف بکنم.
غذای خودم که عموما جداست.
بساط سالاد و میوه ها و میان وعده هام رو باید راست و ریس کنم.
بعد هم ناهار میخوریم و بعد از ناهار شستن ظرفها و جمع و جور کردن آشپزخونه.
اگر بشه یه تام کمی میخوابم وگرنه تکالیف حنا رو انجام میدیم و ارسال میکنیم.
حالا موقع درست کردن شام رسیده و مراسم شلغم و لبو پزون.
تا پاسی از شب هم دستم بند اینهاست و نهایتا ۱۱ و نیم
جان به جان افرین تسلیم میکنم🥱
تا چشم به هم میزنم ، صبح میشه و ۷ ، ۷ و نیم بیدار میشم و این پروسه تکرار میشه.
گاهی وقتا کلی از کارهام رو یادم میره انجام بدم ، از بس شلوغم.
چند روزی هم چالشهای سنگینی با حنا داشتم که در نهایت ، دیروز آمپر چسبوندم و هر آنچه شرط بلاغ بود گفتم😤
فعلا که نتیجه داده... تا ببینیم چی میشه.
اونقدر که از رسیدن ۵ شنبه و جمعه ها خوشحال میشم از هیچی خوشحال نمیشم.
راحت و آزاد در اختیار خودمم و البته به کارهای عقب افتاده م میرسم.
هفته ی پیش از ساعت ۱۰ و نیم صبح ۵ شنبه تا ۴ عصر از ورودی خونه تمیز کردم تااااا اتاقها و دیگه همه جا.
در طول هفته که فرصت نمیکنم ، چشم امیدم به اخر هفته س.
اینهفته رو اما میخوام فقط استراحت کنم و کمی به خودم برسم.
خلاصه که حسابی روزهام فشرده ست.
تنها لحظاتی که برای خودم هستم موقع پیاده رویه ، که هندزفری میزارم توی گوشمو میرم بیرون از خونه.
در هر حال خداروشکر...
💜
- ۰۰/۰۸/۱۹
عه چه جالب ما هم بچه مهندس میدیدن جوجههامون :)
امان از این شلوغی ها که خودش معنای زندگی و نشاطه...
دلت به خوشیها مشغول💚
+ دیدم یه بویی میاد نگو بوی شلغم بوده😂