- ۰۰/۰۷/۰۹
- ۳ نظر
دلم یه جوریه.
نمیدونم تنگه یا گرفته...
هوس چیزی کرده یا چیزی نمیخواد...
گریه داره یا شاده...
هووووم....خلاصه که نمیتونم بفهمم چشه.
آروم و قرار نداره.
باز امشب مامان گفت شام بیا پیشمون ولی من دل دردم
رو بهونه کردم و نرفتم.
نمیدونم آیا سالهای آینده پشیمون میشم یا نه.
با اینکه ترجیح این روزهام بیشتر تنهاییه بدون اینکه علت خاصی داسته باشه ، گاهی به رفتنم از اینجا که فکر میکنم یه جوری میشم!
همینقدر متضاد!
دیروز دستی به سر و روی خونه کشیدم.
چند بار لباس ریختم توی ماشین.
مانتوهای تابستونی رو شستم و گذاشتم کنار.
پتوهایی که داده بودیم بیرون بشورن رو تحویل گرفتیم
که خیلی عالی شده بودن.
امروزم یه مقدار خورده کاری کردم و بعد نشستم پای گوشی و آرشیو وبلاگ خوندم.
یه مقدارم توی دفترهایی که تازه گرفته بودم پاکنویس داشتم که انجام دادم.
چند بار اینجا رو باز کردم که بنویسم اما نمیدونستم چی؟!
همسر شونصد بار زنگ زده از صبح...
هی میگه چه خبر؟!
آخرین بارش چند دقیقه قبل بود.
فردا هم که شروع کلاسهای حناست.
بهش که فکر میکنم ذوق میکنم🤭
حداقل صبح تا ظهرم هدفمند و مفید میگذره.
دلم میخواد لباسهای پاییزیمو بیارم بیرون از توی کمد
اما هرچی فکر میکنم میبینم لذت رفتن زیر پتو با آستین
کوتاه خیلی بیشتره.
مخصوصا اون قسمتش که پتو رو با دوتا دست جمع میکنی توی سینه.
پاییز امسال یه جوریه... هیچ حال و هوای پاییزی نداره.
ظهرهاش که فوق العاده گرمه ، غروب و شبش یه کم خنک میشه.
کاش بارون بیاد...
برگها بریزن...
هوا ابر بشه...
هووووممممم....چه خاطراتی که در کسری از ثانیه از ذهنم نمیگذره.
دلم میخواد برم کافه...
نه...
مسافرت میخواد توی جاده ی نم زده ی پاییزی...
یا شایدم ...
نمیدونم...
نمیدونم چی میخواد.
🟧 برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دستهای خویش و دامان توام آمد بیاد🍂
- ۰۰/۰۷/۰۹
این از خواص پاییزه آدم نمیدونه چشه.
هم خوشحال هم یه جوریه 😁
امان از این آرشیوهای مزاحم 😂
همسر چرا انقدر زنگ میزنه؟؟؟
شعر آخر 🥺🥺🥺🥺🥺