- ۰۰/۰۶/۱۴
- ۵ نظر
امان از دیشب...
بقدری حالم بد بود و بقدری درد داشتم که توی عمرم اینقدر تحت فشار نبودم.
جسمی و بعدش هم روحی.
فکر میکردم حالا که کم کم سنم بالامیره از این درد های وحشتناک سیکل راحت میشم.
اما زهی خیالات باطل ، انگار همچنان همراهم هستن.
اونقدر بهم ریخته و مستاصل بودم که قشنگ توانایی اینو داشتم که همه رو ببندم به رگبار😅
یا مثلا هرکس از جلوم رد میشه یا حتی صداش رو میشنوم یهگوله بزنم توی مغزش😅
اصلا یه جور خطرناکی قاطی بودم که وصفش در این مقال نمیگنجه😁
حالم خراب بود و فقط میتونستم از اطرافیان خواهش کنم کاری بهم نداشته باشن و ازم ناراحت هم نشن.
فکر کن... توی این گرما پتو پیچیده بودم دورم ، از زیر بغل.
الان که بهش فکر میکنم ، گرمم میشه😅
مسکن هم که میخوردم بمحض تموم شدن اثرش باز روز از نو و روزی از نو🤕
اصلا یه چیزی میگم... یه چیزی میشنوید😑
در نهایت آخرشب از همسر عذرخواهی کردم و بابت صبوری هاش تشکر.
حنای طفلکم ، برام آب قند درست کرد بعد درحالیکه داشت میرفت که بخوابه ، گفت مامان... هرموقع آب قند خواستی بیدارم کن تا برات درست کنم بیارم ، باشه؟
عزیزکم....
تصور کردم که نیمه شب حنا رو صدا کنم برام آب قند درست کنه🤭
مونده بودم چطور بخوابم با این حال!!!
رفتم دو تا مسکن خوردم و بیهوش شدم تا ساعت ۱۰ و نیم صبح!
شکر خدا دیگه امروز درد نداشتم ولی در اثر فشار ریروز کلی بی حال بودم.
الانم توی آرایشگاهم☺️
ابروهامو برداشتمو رنگ کردم🙃
فشارهای زندگی هم همینطورین...
یهو آدمو میپیچونه بهم ، جوری که تصورشم نمیکنی از اون مهلکه سالم بیرون بیای... اما یه کم بعد رد میشه و میره و میبینی هیچ چیز پایدار نیست.
دیروز درد و امروز سرخوشی
🏷️ دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا
ای دوای دل ما ، از سر رنجور ، مرو
- ۰۰/۰۶/۱۴
آخی عزیزم
خداروشکر بهتری
آرامش بعد از درد خیلی دلچسبه 😊
عیب نداره دیگه ماهی یه بار ایشالا درکت میکنن 😁
اشیا نوک تیز رو دور کن فقط