- ۰۰/۰۶/۰۶
- ۷ نظر
سلام...
عصر روز شنبه بخیر💜
پرده رو زدم کنار و جلوی در بالکن نشستم...
شکر خدا امروز هوا خنکتر بود.
چند دقیقه ای میشه از خونه ی خواهرم برگشتم.
امروز همسر رفت سرکار و من و مامان و خواهرم
دورهمی کوچیکی خونه ی خواهرم برپاکردیم.
خب جونم بگه براتون که تنهایی ها و خلوت کردنهای روزانه م رو با دنیا هم عوض نمیکنم...
امروز هم با اینکه خونه ی خواهرم خوش گذشت ، لحظه
شماری میکردم برای برگشتن به خونه.
بالاخره با این خونه انس گرفتم...
نمیدونم چون شاید آدم مقاومی ام در برابر تغییرات ، اینقدر طول کشید.
دو روز پیش بود که حس خوب به این خونه رو توی قلبم متوجه شدم و ازین بابت خوشحالم.
بی صبرانه منتظر پاییزم💚🧡💛
و دلم عجییییب یه عکاسی پاییزی توی پارک روبروی خونه میخواد.
دلم میخواد برگها زودتر زرد بشن و بریزن و من دست حنا رو بگیرم و بریم عکاسی.
از بچگی هم پاییز و زمستونای این خونه رو بیشتر دوست داشتم.
هنوزم از یادآوری روزای بارونی و ابریش دلم غنج میره.
نگاه میکنم به بیرون...
درختای حیاط از پایین قد کشیدن و تا بالا اومدن...
باد تکونشون میده و صدای برگها میشه پس زمینه ی تق تق کیبورد گوشیم.
البته که اگر دقت کنم صداهای دیگه هم هست.
صبر کنید...
صدای پرنده ی همسایه...
مرغ عشق خودمون...
یخچال...
بچه ها...
در خونه ی همسایه که محکم بهم خورد...
توپ بچه ها که خورد به در خونه ی ما و...
گاهی اونقددددر غرق افکار و زندگی میشیم که انگار گوشهامون هیچ صدایی رو نمیشنوه غافل ازینکه همین صداهای جور وا جور میشن ناجی آدم و از عمق افکار میکشنت بیرون و میارنت توی زمان حال.
و زندگی واقعی فقط در زمان حال جریان داره.
این چند روزی که گذشت سر ناسازگاری گذاشتم با خودمو زندگی.
نمیخوام از خودم حساب بکشم یا خودمو سرزنش کنم
قرار هم نیست انکارش کنم،
اما راضی نبودم از خودم.
یکسری اصول رو میدونستم اما انجام ندادم...
سکوت کردن رو بلد بودم اما فوران کردم.
صبر روبلد بودم اما سر رفتم.
کلام معصومانه داشتن رو میشناختم اما ضربه زدم و ضربه خوردم.
نتیجه ی خوبی هم نگرفتم.
این آگاهانه اشتباه عمل کردن خیلی دردش از اشتباه کردن بیشتره.
انگار عمدا به خودت زخم بزنی.
به هرحال این روزها هم مثل باقی روزهایی که گذشت و روزهای پیش رو جزئی از زندگی هستن و اجتناب ناپذیر.
امیدوارم تجربه ای باشه برای موقعیتهای مشابه.
جدای از این حرفها ... انگار خودم نبودم...
غریبه بودم با خودم ، شاید هم خودم بودم ، منتهی خود سالهای دورم!
ممکنه باید تجربه ش میکردم و بهم یاداوری میشد.
هرچی بود ، دوست داشتنی نبود.
# بهش پیام ، دادم انگار کل ایران رو با خودت بردی🥺
مینا رو میگم...
# صبر و سکوت چقدر آدم رو پخته و بزرگ میکنه.
شاید سخت باشه اما حس بعدش قشنگه.
# دنیای ارتباطات دنیای قشنگیه... دنیای بزرگیه...
مثلا تو اینجا بنویسی و کیلومترها اونورتر کسی بخونه ت🙂
# شکرت، پروردگار بزرگم 💜
- ۰۰/۰۶/۰۶
تو بنویسی و مامان حنا حدود دو صد کیلومتر اونورتر بخونه😊