- ۰۰/۰۶/۰۲
- ۶ نظر
آمار فوتی های کرونا رو که میشنید ، میگفت خوشبحالشون!
حالا هر روز که تعداد بیشتر میشه ترسش هم کمتر میشه.
و این بخاطر فشارهاییه که زندگی بهش وارد میکنه.
میگفت خسته س... پر و لبریزه... صبرش گاهی به
زیر صفر میرسه.
از آزادی بیان نداشته ش حرف میزد.
از اسارت در خانه ی خودش...
ازینکه حرف میزنه تا روبراه کنه اما راه از اساس کن فیکن میشه.
میگفت و اشک میریخت.
از آرامش از دست رفته ش میگفت...
از محدودیت دامنه ی اختیاراتش...
ازینکه هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل نمیتونست دلخواه خودش زندگی کنه.
از زورگویی میگفت... از لجبازی و یکدندگی.
از اینکه هر کس بسته به موقعیت و مرتبه ش خون دیگری رو به شیشه میکنه.
و هر کس زورش بیشتر ، ظلمش بیشتر!
میگفت و میترسید.
از آینده ... از اینکه شرایطش روز ب روز بدتر بشه.
از دلزدگی میگفت.
از حصاری که دورش کشیده شده.
از باید و ها نباید ها...
از حق نداشته ش.
چقدر پر بود... اونقدر که هرچی میگفت خالی نمیشد!
بعد از اینهمه سال آرزوی تجرد میکرد!
چرا؟ چرا باید عرصه رو اینقدر به کسی تنگ کرد؟
چرا باید با افکار و ذهنیات پوسیده زندگی کرد؟
میگفت کم بهانه نداره برای اینکه متقابا عرصه رو تنگ کنه برش ، اما نه من غریبه بودم ، نه اون ، دودش تچی چشم خودش میرفت.
متاسفم برای تمام مردهایی که از مردی فقط جنسیتش رو با خودشون حمل میکنن.
برای تمام مردهایی که روزهای جوانی و شادابی زنی رو به راحتی پژمرده و پر پر میکنن.
برای تمام مردهایی که وقتی دیگه از تک و تا افتادن یه گوشه ای بی آزار زندگی میکنن غافل از اینکه دیگه اون زن چیزی برای از دست دادن نداره و حالا دیگه نه حوصله ای داره ، نه شوقی و نه اشتیاقی.
میگفت و میگفت و میگفت و فقط ته دلش به این قرص بود که خدایی هست ناظر بر همه چیز.
میگفت... خودش با خودش میگفت و من تنها داغی اشکهاش رو روی صورتم حس میکردم.
چقدر میشه صبوری کرد؟؟؟؟؟؟
- ۰۰/۰۶/۰۲
نمیدونم چی بگم مامانی جان
گاهی فقط خوندن این تلخی ها زبانم رو به شکرِ شرایط خودم با هزار جور گره کور باز میکنه و دیگر هیچ
چون نه راهی بلدم نه راهکاری
خدا خودش گره گشا باشه و ازجایی که گمان نمیبره اجر صبوری هاش رو بده🙏🙏