زندگی من

از اعلام ساعت و اینکه الان در چه وضعیتی هستم

و دارم مینویسم که بگذریم یهو میرسیم به اینکه امروز غروب

با یه آقا و خانم قرار داریم بابت فروش خونه.

اینکه با هم صحبت کنیم و ببینیم به توافق میرسیم

یا نه.

امشب هم مهمون هستیم ، مهمون خواهرشوهرم و حنا از صبح رفته اونجا که با دختر عمه ش بازی بکنه.

توی اوضاع الان و کرونا و اینها خیلی موافق تنها رفتنش نیستم اما از طرفی هم نمیتونم جلوشو بگیرم...

اونم خسته میشه از بس صبح تا شب توی ۸۰ متر خونه و آپارتمان سر میکنه.

در نهایت سپردمش به خدا و راهیش کردم.

 

امروز صبح برای کاری با همسر رفتیم بیرون.

یه موقعیتی پیش اومد که مجبور شد چند دقیقه ای منو توی ماشین بگذاره و با کسی خارج از ماشین صحبت کنه.

تصمیم گرفتم توی این دقیقه هایی که به انتظار نشستم

از دید آرامش جان نگاه کنم.

همسرم رو نگاه میکردم که داره صحبت میکنه و من صداش رو نمیشنیدم بعد فکر کردم به اینکه خداوند چطور هرکسی رو با تن صدایی خاص آفریده.

یعنی علاوه بر اثر انگشت که منحصر به فرده ، صدا هم همینطوره.

بعد چطور این صداها بیرون میان...و چطور احساسات

ما رو نشون میدن.

چطور آدمیزاد وقتی حرف زدن رو یاد میگیره با دو تا کلمه ی مامان ، بابا ، بعد ها دایره ی لغاتش اینقدر وسیع میشه،چه بسا خیلی ها سخنوران بی نظیری هم هستن.

 

بعد فکر کردم به خالقی که اصلا در فهم من نمیگنجه.

چقدر کامل و دقیق و حساب شده آفریده.

 

توی همین بالا و پایین کردنها بودم که همسر اومد.

اینطوری نه معطل شدم، نه منتظر بودم و نه با خودم غرغر کردم🤭

ممنونم آرامش جان که اینطوری دیدن رو هم بهمون یاد دادی🙂

 

پستمو که ببندم میرم کتاب بخونم...

و بعدش یه عالمه لباس توی ماشین بریزم.

به گمونم بعد از اون وقت قرارمون میرسه.

توکلم به خودشه... اینکه چی برامون رقم میزنه.

اگر به توافق برسیم ۸۰ درصد احتمال اسباب کشی هست.

اونم کجا؟؟؟

جاییکه ۵ سال زندگی کردم.

۲۰ درصد هم ممکنه همینجا بمونیم تا سال آینده.

نمیتونم بگم از کدومشون خوشحال میشم ، یا کدومش بهتره.

هر چه پیش آید خوش آید.

شاید به فاصله ی یکسال، دوبار اسباب کشی سخت باشه اما راضیم به اونچه که برام رقم‌ خورده باشه.

چه رفتن و چه موندن.

 

+ همیشه ازت فرار میکردم

اما الان مشتاقم برای دیدنت...

چیزی عوض نشده ... من عوض شدم.

 

+ پناه بر تو که بی واژه مرا میشنوی♥️

 

+ دلهاتون مثل همین روزا گرم گرم☀️☀️☀️

  • مامانی ...

نظرات  (۳)

نگاه کن! مامانی توهم داری طعم خوبشو میچشی، من که به آرامی دارم مزه مزه اش میکنم 

وقتی غرق میشم توی افکار خودم انگار توی اون فضا نیستم و از همه فکرای منفی و استرس ها و گذشته و آینده رها میشم و بعد میبینم حالم چقدر بهتره

وقتی چشم و گوشت تیزِ تیز باشن مثل شکارچی، شکارت رو دور و بر خودت کشف میکنی یه جوری بهش نگاه میکنی انگار که تاحالا به چشمت نیومده و این شکار چیزی نیستن جز روزمرگی ها و یکنواختی ها و بدیهیاتی که همیشه و همیشه جلوی چشمامون بودن

ممنونم، نگاه جدیدت قشنگ بود و به فکرم انداخت🌹

صداها.....💚

پاسخ:
اره آرامش جان... ولی ذهن من مثل تو خلاق نیست...

امیدوارم روز ب روز پیشرفت کنم😄

ممنون از تو💋🥰💋
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

سلام ****** جان.

صبحت بخیر عزیزم.

امیدوارم تا الان هرچه که خیره در مورد خونه براتون پیش اومده باشه عزیزم...

بعد بیا برامون بگو چی شد...

 

ینی ممکنه برگردین خونه ی بابات اینا؟که گفتی اونجایی که پنج سال زندگی کردین؟

 

عزیزم امیدوارم دل توام گرم گرم باشه...و بهترین اتفاقا سر راهت قرار بگیره.

پاسخ:
سلام آوا جان
ممنونم.

والا دو روزه نمیتونم وارد مدیریت وبلاگم بشم.الانم شانسی شد.

آره عزیزم... ممکنه اینطور بشه.
فعلا که این خریداره اوکی نشد... تا ببینیم چی میشه.

قربونت🥰😘

ایشالا که خیره و بهترین براتون رقم میخوره ♥️♥️♥️

 

پاسخ:
ممنونم...
فعلا که کنسل شد.
تا ببینیم چی میشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی