- ۰۰/۰۴/۲۴
- ۵ نظر
از وقتی که خودمو شناختم و یادم هست همیشه آدم مقاومی بودم.
مقاوم نه به معنای اصلی و حقیقیش.
به معنای مقاومت کردن در برابر همه چیز.
هر زمان که با موقعیت یا شرایط خاصی روبرو میشدم
یهو دلم خالی میشد از یقین و پر میشد از ترس.
و بعد خودم رو به در و دیوار میکوبیدم که چیزی تغییر نکنه و همه چیز همینطور ثابت بمونه.
دلم و چشمم نمیخواست بفهمه و ببینه راه ها و روشهای دیگه ای هم هست.
دست خودم نبود ، البته بخشیش...
چون یکسری از ویژگی های ما به گذشتگان ما و اونچه که ازونها سینه به سینه منتقل شده و به ما رسیده هم برمیگرده.
هنوز هم همون آدمم اما متفاوتتر.
یعنی میشه گفت هنوز هم مقاومت درونم هست ، درسته کمتر شده اما گاهی به اصالت خودش برمیگرده و در همون لحظات اول فوران میکنه و میجوشه و بیرون میریزه و میخواد همه چیز رو تحت کنترل بگیره و من که حالا سر سوزنی آگاهتر شدم به خودم میام و میبینم چطور وسط گرداب مقاومت و کنترلگری گیر افتادم.
اولش دست و پا میزنم کمی اما وقتی یه مقدار میگذره
یادم میاد که هرچه بیشتر دست و پا بزنم ، بیشتر فرو میرم.
پس آروم میگیرم و فقط تماشا میکنم و البته اعتماد.
۵ سال پیش زمانی که این خونه رو خریدیم و من میتونم بگم در اوج مقاومتهام بودم ، خیلی طفره رفتم که نشه!
که نخریم!
چرا؟ چون به سختی می افتادیم...
چون میترسیدم...
و خیلی دلایل دیگه.
جای شکرش باقیه که همسر کاملا برعکس من بود.
اهل ریسک ، دل گنده و نترس.
خونه رو خرید و الان میفهمم با این گرونی ها و تورم ها و قیمتهای ثانیه ای چه لطف بزرگی بهمون کرد.
و درست بعد از خربد خونه، زمانی که فکر میکردیم یه مبلغ خیلی خیلی کم در حدی که فقط احتیاجات محدود روزانه رو بگذرونیم اونم برای یکهفته، برامون باقی میمونه از حقوق ماهیانه ای که همش میرفت برای وامهای رنگ و وارنگ روزی رسان همه ی انسانها از کرم و لطف بی اندازه ش چنان برگی از روزگار رو ورق زد که حتی ما یک روز از اون شرایطی که متصور شده بودیم رو هم تجربه نکردیم!
حالا بعد از ۵ سال باز همون شرایط پیش اومده..اومده تا ببینه دختر مقاوم و ترسو و دل نگران و کنترلگر پنج سال پیش ، هنوز هم همونه؟!
به گمونم وقتی اومد انتظار بیشتری داشت.
یعنی دلش میخواست در همون بدو ورود ببینه که من آروم نشسته ام در حالی که پاهام رو روی هم انداختم و توی ماگ ، گل گلی خوشرنگم چای میخورم، لبخندی بزنم و سرم رو به نشانه ی خوش امد تکون بدم.
از اون که پنهان نبود و از خدا هم... از شما چه پنهون که وقتی اومد، شرایط جدید رو میگم، هول شدم...
کمی به اینور و اونور دویدم...
یه کمم نق زدم که چه وقت اومدن بود!
حالا که رفاه نسبی ای هست و امکاناتی !
اگر چهره ای داشت و میتونستم ببینمش قطعا در حالی که دست به سینه ، تکیه اش رو به دیوار داده بود و سرش را کج کرده بود به طرفی ،لبخندی روی لبش بود به این معنا که تو باز عجله کردی؟؟؟ باز ترسیدی؟؟؟ باز داری به اینور و اونور میخوری؟؟؟!!!
خودم گمان میکنم دیدمش🤭 از اونجا میفهمم که بهد از مقدار قابل توجهی کمتر از گذشته تقلا کردن ،بالاخره نشستم آروم در گوشه ای و تماشا کردم اونچه که گرداننده ی روزگار رقم زده بود و میخواست که به وقوع بپیونده.
حتما میگفته که بنده ی من ، دخترم ، آروم بگیر...
منم... خدایی که تو رو خلق کرده...
من برای بنده هام بد نمیخوام هرگز...
از چی میترسی؟ از تغییری که بنفعته؟ از پیشرفت؟
از یک قدم به جلوتر رفتن؟
یا از دلبستگی و وابستگی؟
دستت رو بده به من و آروم بگیر.
نشنیدم این حرفها رو ...
اما حسی مثل شنیدن همین حرفها دلم رو آروم کرد.
اگر چه هرزگاهی باز افسار از دستم رها میشد .
به هر حال آدمیزاده دیگه...
پر از خصلتهای نادرستی که خیلی هم قوی و پر زور هستن و به آسونی از بین نخواهند رفت.
خلاصه اینکه مقاومت رو کنار گذاشتم و تغییر جدید رو پذیرفتم.
قرار به فروش خونه شد و پیش خرید خونه ای که یکسال دیگه تحویل داده میشه.
فروش به شرط یکسال رهن.
امیدوارم هرکسی که قسمت و روزیش این خونه ست
در زمانی که به صلاح هر دو طرف باشه از راه برسه و با پولش یه عالمه خیر و برکت روانه ی ما کنه و ما هم خونه ای که بهش میدیم براش سرپناه امن و آرومی باشه
و بهترین لحظات عمرش رو درش سپری بکنه.
تا خیر در خیر گره بخوره.
🙂
- ۰۰/۰۴/۲۴
چقدر خوووووب مبارک باشه به سلامتی 😍😍😍
چقدر خوبه همسرت اهل ریسکه
پول خونه جور میشه نگران نباش
چه کار خوبی کردین الان دوره زمونهی مستاجر بودن نیست خیلی گرونه 😢 دلم خیلی برای مستاجرا میسوزه