- ۰۰/۰۴/۲۲
- ۴ نظر
امروز انگار بلندترین روز سال که هیچ ، بلندترین
روز عمرم بود...
نمیدونم چرا اینقدر طولانی بود.
توی چهارمین روز از سیکل ماهیانه به سر میبرم و بشدت
امروز درد کشیدم.
دلم بهانه ی نوشتن میگرفت ، گرچه چیز خاصی
هم برای نوشتن ندارم.
+ خوشحالم برای مینا که میره انگلیس پیش یارش
+ غمگینم برای دریا که مادر عزیزش رو از دست داده
+ دلتنگم برای عزیزی که یکسال و یکماهه ندیدمش
+ نگرانم برای سلامتی خانوداه ی ۳ نفرمون و پدر و مادرم
+ فکرم مشغوله بابت موضوع مهمی که فردا تکلیفش
معلوم میشه و اینجا مطرحش میکنم.
+ ذوق زده ام بابت حلقه های ستمون
+ خوش بینم به روزهای پیش رو
+ رد میشم از هرچه که گذشت
و ...
زندگی دقیقا تموم این حس ها و لحظه هاست.
خوب یا بد... سخت یا آسون... تلخ یا شیرین.
باید تموم لحظه ها رو زندگی کرد.
شبتون ستاره بارون 🌌🌌🌌
- ۰۰/۰۴/۲۲
دقیقا همینه
سخت و آسون، تلخ و شیرین میگذره
مهم اینه که ما هم بگذریم ازشون و توشون نمونیم
خیلی آسون به نظر میرسه ولی تمرکز و درک بالایی میخواد...
🌱❤