- ۰۰/۰۴/۱۷
- ۵ نظر
بیشتر از قبل به اینجا وابسته شدم...
یه جور تعلق خاطر شیرین☺️
با اینکه حرف خاصی برای نوشتن نداشتم
اما بعد از دراز کشیدن روی تخت، ناخوداگاه وبلاگ رو باز کردم.
حنا شبکه ی پویا رو میبینه...
باباش خوابه...
منم توی اتاق رو ی تختم مشغول نوشتن.
ما پرنده ی خونگی زیاد داشتیم...
هر بار یه چیز.
اما این آخری یه چیز دیگه ست.
یه مرغ عشق شیرین و دوست داشتنی.
۱۵ روزش بود ک خریدیمش حسابی رام و اهلی شده
بعلاوه ی اینکه حرف هم میزنه🥰
از همون اول بهمون گفتن تا جوجه س باهاش حرف زدن رو تمرین کنید و بهش اموزش بدید.
خداروشکر موفقیت آمیز هم بود.
الان برامون حرف میزنه ، البته دایره ی لغاتش محدوده
اما روز به روز بیشتر میشه.
دل توی دلم نیست که کتاب ملت عشق رو شروع کنم.
من عادت دارم اول همه ی کتابهام یه جمله یا شعر
بنویسم.
اینبار هرچی فکر میکنم چیزی ک به دلم بنشینه پیدا نمیکنم.
دوستای خوش ذوق و با سلیقه ای ک اینجا رو میخونید ، میشه لطفا کمکم کنید و بهم پیشنهاد بدید؟
اینطوری یه یادگاری هم تا همیشه برای من میمونه که اول کتابم ثبتش میکنم.
ممنون میشم🥰
عکس اون جمله یا نوشته یا شعر منتخب رو هم اینجا میگذارم🥰
- ۰۰/۰۴/۱۷
اگر دوست داشتی این شعر را بنویس
شاعرش هم آرامش😅
دستانت را به من بده
من رسم مهربانی را همین دیروز از بر کردم
هنوز یادم مانده
نکند زمانه از یادم ببرد
اما نه
قلب من و قلب تو
جای مهری ابدی ست
دستانت را به من بده
تا نگاه بارانی ات
رنگین کمان امید را به قاب چشمانم آورد
زیر این باران
پشت به دیوار تنهایی
کنار شمشادهای پر زِ شنبم
جوانه میزنیم