- ۰۰/۰۴/۱۵
- ۳ نظر
ظهر بود که قصد نوشتن کردم...
البته چند روزی هست که میخوام بنویسم ولی نمیدونم چرا نمیشد!
دراز کشیدم روی تخت حنا...
بنظرم توی اون ساعت از روز و با نبود برق ، اتاق حنا خنکتر بود تا اتاق خودمون.
گوشی رو گرفتم دست که بیان رو باز کنم ، نشد که نشد.
سرعت اینترنت خیلی خیلی پایین بود.
بی خیالش شدم و چند صفحه ی باقیمونده از کتاب جدیدم رو تموم کردم.
یعنی قدرتی که خوندن کتاب داره توی خوابوندن من ، قویترین آرامبخشها ندارن.
کتاب رو بستم وخوابیدم.
اونم چه خوابی... از اولش خواب دیدم تا وقتی چشامو
باز کردم.
خواب خوبی هم بود عمیق و دلچسب.
خب ...
برگردم به چند روز قبل.
جمعه رو طبق معمول همیشه خونه خانواده همسر بودیم.
روز خیلی جالبی نبود اما اونچه که از فردای اونروز برای من رقم خورد بسیار ارزشمند بود.
مسیر تازه... کتاب تازه...
شنبه و یکشنبه رو خونه بابا اینا بودم.
همسر هم ماموریت بود.
خواهرمم اومد و کلی بهمون خوش گذشت.
همون شنبه بود که رفتم شهر کتاب برای خرید کتاب جدید.
اونجا ملت عشق رو دیدم و با اینکه نسخه ی پی دی افش رو خونده بودم اما دلم میخواستش.
کمی دل دل کردمو نخریدمش!
آخه کتاب خییییلی گرون شده ، آدم از قیمتها تعجب میکنه.
کتابم رو خریدم و دلم موند پیش ملت عشق.
گذشت تا دوشنبه که همسر برگشت.
رفتیم بیرون برای خرید.
تموم حواسم پیش ملت عشق بود.
و از همه مهمتر اینکه شرایط خریدش برام به طرز شگفت انگیزی فراهم شد.
توی مسیری که از ماشین تا شهر گتاب بود با لبخندی به پهنای صورت راه میرفتم و ذوق میکردم.
یک لخظه به خودم اومدم وگفتم خوبه ماسک روی صورتمه و گرنه چقدر ضایع بود با این همه ذوق دارم راه میرم و بعد کلی با خودم خندیدم.
آقای شهر کتابی ، کتاب رو برام آورد و ۹۵ تومن ناقابل گرفت.البته ۵ تومن هم بهم تخفیف داد😁
خوش و خوشحال عین بچه ای که بادکنکی...خوراکی ای چیزی خریده به سمت ماشین رفتم.
هنوز شروع نکردم به خوندنش.
فعلا اون یکی کتابم رو میخوام دوباره بخونم.
دوست جان ها
کتاب مذکور ۴ میثاق هست.
شاید خیلیهاتون خونده باشین.
اگر نخوندید هم بخونیدش.
برای من که خیلی خواستنی بود.
تا پست بعدی خدانگهدار♥️
- ۰۰/۰۴/۱۵
وای چقدر گرون شده کتاب، من ۴۵ تومن بود که خریدم😬