زندگی من

۱۸ و ۱۲ دقیقه ی سه شنبه ست...

امروز به نسبت روزهای قبل سرم شلوغتره...

شاید بخاطر اینه که عروسی خواهرم نزدیکه!

جالبه آمار کرونا به ظاهر اومده پایین!!! تالارها همه باز شدن!!!

و اینها همه معلومه که به چه خاطره.

مردم هم انگار باورشون شده که آمار مصلحتی نیست!!!

آزادانه و بعضا بدون ماسک برای خودشون میچرخن...

خدا میدونه توی پارکها چه خبره!

فقط خدا بخیر بگذرونه ...این ۱۷ ، ۱۸ رو که بگذره و تموم بشه

اونوقت دوباره پیک پنجم شروع میشه و کرور کرور آدم میمیره

و باز همه جا بسته میشه و میریم سر پله ی اول!!!

و دوباره روز از نو و روزی از نو.

 

امروز خیلی هوا گرمه... موندم یه مقدار خنکتر بشه و برم وقت

آرایشگاه بگیرم واسه رنگ مو و آرایش و شینیون.

اینجوری که بوش میاد عروسی ها دوباره راه افتاده.

البته که به اصرار خانواده ی داماد مجبور ب گرفتن عروسی شدیم و اینکه اعتقاد چندانی هم به کرونا ندارن🙄

چمیدونم والا... خدا خودش به خیر بگذرونه.

باید در تدارک لباس هم باشیم.

اول قرار بود عروسی نگیرن و برن سر خونه و زندگیشون

ولی دیگه وقتی اصرار ب گرفتن شد ، همه افتادیم ب تکاپو.

 

کم کم باید جهیزیه ش رو هم ببریم و بچینیم و ...

دلم برای روزهایی خواهرانه ی خونه ی بابا تنگ میشه.

یه جورایی نمیتونم تصور کنم برم خونه بابا و خواهرم نباشه.

اصلا عجیب سوت و کور میشه اونجا.

 

  • مامانی ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی