زندگی من

سلام صبح پنجشنبه بخیر❄️

چکار میکنید با این سرمای استخوان سوز🏔️🏔️🏔️

یه جوری توی خونه لباس پوشیدم که همش حس میکنم میخوام برم بیرون😅

 

سالهای قبلی که توی خونه ی قبل بودیم اصلا متوجه زمستون نمیشدیم ،خونه آفتابگیر بود و البته متراژشم ازینجا کمتر بود ، ولی خب خیلی گرم و خوب بود .

همیشه شعله ی بخاری روی کم بود.

اما اینجا خونه آفتابگیر نیست ، بزرگم هست و عین قطب میمونه.دوتا بخاری هم روشنه توی پذیرایی و اتاق خواب اما هنوز احساس میکنم وسط کوچه نشستم😅

شکر خدای مهربون خونه ی خودمونم که در حال ساخته باز موقعیتش شبیه خونه ی قبلیه ، زمستونا گرم و تابستونا خنکه.

حالا ما سرمای قطبی این خونه که الان هستیمو پشت سر بگذاریم از عید به بعد حالت خط استوا پیدا میکنه 😅

طوری میشه که بعنوان تنور نانوایی میشه ازینجا استفاده کرد🙄😅

اما بازم شکر... میشد جور دیگه ای باشه که الحمدلله نیست.

 

اینروزا درگیر ارزشیابی درسهای حنا هستم ، یکی بعد از دیگری که شکر خدا همه عالی بودن و معلمشون خیلی ازش راضیه.

فقط یه مشکلی که هست ، خیلی تکلیفهاشون رو زیاد میگه.این حجم تکلیف برای بچه ی کلاس اولی خیلی سخته...برای منم همینطور ، ساعتها باید بشینیم مشق و دیکته بنویسیم هر روز.

اما خب گریزی نیست و اینهم بخشی از زندگی هست که باید بگذره.

 

الان دو سه روزه میخوام خونه رو تمیز کنم ، دست و دلم به کار نمیره.امیدم به فرداست که کلا همسر سرکاره و از صبح مشغول میشم.

من هرسال قبل از تولد حنا ، یه تمیزکاری اساسی میکنم.

حالا امیدوارم فردا دیگه اون تمیزکاری هم انحام بشه و از همه مهمتر اینکه تا ۴ شنبه دوام بیاره😎 اینش مهمه.

 

باید چند تا ریمیکس دانلود کنم و هدستمم فول شارژ کنم😂🤭، حجم کار بالاست آخه😆.

 

دیروز اومدم بنویسم ، ازون روزایی بود که مدام حالم در نوسان بود ، اونم بصورت لحظه ای...

بعد یکی دو خط که نوشتم گوشیم زنگ خورد...

یکی از دوستهام بود که بشدت حالش بد بود.

۱ساعت و نیم باهم حرف زدیم تا آروم شد ، نگاه به ساعت کردم ، ساعت ۲ بود و من هنوز حتی غذامم درست نکرده بودم.

دیگه تند تند غذا رو آماده کردم.

 

همون تلفن باعث شد من ازون همه بالا و پایین احوالاتم بیرون بیام... هر لحظه دلم یه چیزی میخواست و یه هوایی داشت.

یه لحظه میخواست زیر بارون باشه با چتر وسط جنگل!

یه لحظه میخواست کنار یه شومینه باشه روی راک و یه ماگ خیلی قشنگ بابانوئلی توی دستش و یه نسکافه ی داغ!

یه لحظه دلش کوهستان میخواست و کلاه بافتنی و شال و بوت و همون ماگ قشنگه توی دستش و نشستن روی نوک بالاترین قله!

یه لحظه هم دل و قلبش میخواست بیرون بیاد از توی سینه ش!

حالا اینها به کنار...

وسوسه ی خرید هم بود...

دلم میخواست برم بیرون و یه چیزی بخرم

اما چی؟؟؟ ...نمیدونم!!!

یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید ، یعنی افتاده بودم به جون خودم ، حسسسابی.

اون موارد بالا که منتفی بودن همشون ،شانس آوردم همسر ماشین رو برده بود و الا معلوم نبود با تنها گزینه ی روی میز که همون خرید بود چه بلایی سرخودم می اوردم 😂😂😂

هوا هم فوق العاده سرد بود و هیچ رقمه نمیشد بدون ماشین بیرون رفت و به خیر گذشت🤭

 

امروز تکالیف حنا رو دارم بعلاوه ی درست کردن نهار و شب هم که خونه ی مادرشوهر مهمون هستیم.

 

 

امیدوارم توی این سرما کسی گرسنه و بدون سرپناه نباشه🙏

 

دلهاتون گرم به گرمای عشق و آرامش🔥

  • مامانی ...

نظرات  (۲)

سلام :))

همچین گفتی قطب و سرما رفتم کنار پنجره میبینم نه اونقدرا هم سرد نیست که، نکنه واقعاً تو قطبی و نمیدونستم😂 سلام منو به پنگوئن‌ها برسون😆😆 شایدم کمی سرمایی باشی البته!  

واقعا برای همه چیزایی که گفتی جز شکر چیزی نمیشه گفت❤️🌷

 

پاسخ:
سلام به روی ماهت...
امروز یه مقدار هوا آفتابی شده بهتر شد
اما دو سه روز قبل خیلی سرد بود
😆😆😆 چشم.

😊💞💕

سلام وقتی میگی خونه آفتاب گیر نیست،می فهمم چی میگی،خونه ما دقیقا همین،طبقه اول و شمالی

تا پارسال میشد قطب،عکس های زینا رو که می بینم بچه هم جوراب شلواری پاش بود هم شلوار و ژاکت!جوراب هم جدا

خودم هم دو جفت جوراب پشمی خریده بودم برای همین زمستون

اما پارسال و امسال انگار من از سرمایی بودنم کم شده!

و روشنا هم آنقدر نمی پوشانم

البته هنوز برف و سوز سرمای زمستانی شروع نشده

من هم این احوالات بهم دست میده،خرید رفتن مخصوصا،در حد خرید یک شیر یا بیسکویت حتی

اما با وجود روشنا و سردی هوا،کلاس آنلاین زینا نمیشه و خب حالم گرفته میشه قشنگ

از این تلفن ها خیلی حس بد می گیرم،انگار هرچی زور زدم حالم خوب باشه رو منتقل می کنم به اون دوست و خودم خالی خالی میشم

زینا هم کلی تکلیف داره خیلی زیاد،ولی من دوست دارم البته اگر روشنا توی دست و پامون نباشه بهتر

 تولد گل دختر مبارک

پاسخ:
سلام به روی ماهت مونا جان🌸
خب پس دیگه کاملا برات ملموسه توصیفاتم😅

آره...گاهی آدم دلش بهانه میگیره.

من اینشکلی نیستم...
بعدش حال خوبی پیدا میکنم ازینکه سر سوزنی
شاید تونستم در بهبود حال کسی موثر باشم😊

شما کارت دشوارتره با وجود اون فسقلی🥰

ممنونم عزیزم😘

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی