زندگی من

۷ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

🧷آبان هم تمام شد...

و حالا از پاییز محبوبم فقط یک ماه دیگه باقی مونده.

بنظرم زیبایی پاییز بیشتر توی آبان مشهوده.

مهر ، با وجود زیبایی ای که اسمش داره هنوز هم توی خودش ردی از تابستون داره.

آذر هم میره که دست زمستون رو بگیره.

این وسط ، آبان قلب پاییزه ،برگریزان و بارونهاش دلنشین تره انگار.

خیلی دلم میخواست متولد پاییز باشم اما خب نشد، حتی دخترم هم پاییزی نشد.

ولی تولد دیگه م اتفاقا توی پاییز شد و این خیلی برام لذت بخش و دوست داشتنیه ، اگر اشتباه نکنم ۱ آذر ۹۷💜

حالا به همین مناسبت میخوام برای خودم یه هدیه کوچولو بگیرم☺️

یه فکرایی توی سرم هست... ببینم چی میشه😉

 

🧷از اخرین پستی که نوشتم ، همه چیز عادی و معمولی

پیش رفته تا الان.

تا کجا و کی باز بیوفتیم توی دست انداز...

این کلاسهای مجازی و سر و کله زدن با بچه ها و مسئولیت اموزش دادن باعث شده خیلی نتونم به خودم سر و سامون بدم و یه جورایی تسلطم روی خودم کمتر شده ، بخاطر همین گاهی اوقات یه چیزایی از دستم در میره.

مثل امروز.

 

 

🧷زمزمه ی بازگشایی مدارس به گوش میرسه...

از یه لحاظ خوبه...

از یه لحاظ نه.

اینکه بچه ها برن سرکلاس خوبه اما اینکه خدایی نکرده

مریض بشن یا ناقل ، خوب نیست.

 

 

🧷 کتابهای الکترونیکی با ارزشی بمناسبت هفته ی کتاب یا رایگان شدن ،یا تخفیفهای خوبی خوردن ، ازین فرصت استفاده کنید.

کلی کتاب نخونده دارم که دلم پر میکشه براشون.

متاسفانه مشغله ها فرصت نمیدن برم سمتشون.

 

🧷 اگر رنگ بودید ، دوست داشتید چه رنگی باشید و چرا؟

 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ساعت ۷ و ۳۷ دقیقه ی صبحه...

بنظر میرسه یکی از بی انگیزه ترین روزها در انتظارمه.

راستش از سفر که برگشتیم دیگه هیچی عین قبل نشد!

با اینکه هرچی نگاه کردم دیدم چیز خاصی نبود که

بخواد بعدش اینقدر سردی و حسهای بد

از خودش جا بزاره!

 

حالمون خوش نیست.

هر سه تامون.

بدون هیچ دلیل خاصی.

انگار هرکدوممون اون یکی رو داره به زور تحمل میکنه!

باز خداروشکر که یه روزایی هست که همو نمیبینیم!

 

حسهای بد...

انرژیهای منفی...

درون و بیرونمون رو داره میخوره

و من بدون اینکه کاری از دستم بر بیاد

مات و مبهوت فقط نگاه میکنم و گاهی مثل یک آتشفشان

که در آستانه ی فعال شدنه ، سر ریز میکنم و باز دوباره

فرو میبرم ...تا کی این آتشفشان کامل فوران کنه، خدا میدونه.

حالا به این جو دوست نداشتنی ، کدر و سنگین ، اضافه کنید کلاسهای مجازی و آموزش رو.

جواب چی میشه ؟ عذاب.

خیلی وقته که میخواستم از حس و حالم بنویسم اما نمیشد... هیچ حرفی بالا نمیومد.

 

تنها نقطه ی مثبت این روزها و میشه گفت دلخوشیم رژیممه که خیلی خوب داره اثر میگذاره و به وضوح خاصیت چربی سوزیش رو میبینم.

چیزی نمونده تا دوره ی اول تموم بشه حدودا ۵ روز.

 

دیروز پیاده روی رو توی خونه انجام دادم.

هم اون خونه بود هم سردی هوا باعث میشه دور خودم

چرخیدن توی خونه رو ترجیح بدم به لباس پوشیدن و بیرون رفتن.

حالم بشدت بد بود.

یه پیاده روی غم انگیز.

هندزفری توی گوش و اشکهایی که سر میخوردن و بیرون میریختن.

گاهی آدم میمونه هدف از آفرینش یه سریا چیه؟!

 

 

+ ادعای انرژی مثبت و منفیت ازینجاست تا آسمون هفتم

پس چرا بدو ورودت با چشمهات و رفتارت خیلی بیخودی

یکی رو لبربز از انرژی منفی میکنی و بعد به پر و پاش میپیچی؟!

 

+ خیلی خسته م

از سرویس دادن خسته م...

 

+حرف زیاده اما نوشتنش سخته

 

 

 

سلام و شب بخیر...

ساعت ۲۲ و ۳۸ دقیقه ی چهار شنبه شب هست

حنا ،بچه مهندس میبینه ، همسر سر کاره و من هم بالاخره فرصت

پیدا کردم برای نوشتن.

 

بوی شلغم سوخته پیچیده توی خونه🤭

پاییز و زمستون که میشه یه کار به کارهام اضافه میشه

و اون پختن لبو و شلغم و کدوحلوائیه!

امشب شلغم گذاشتم بپزه منتهی یه کوچولو سوخت.

خلاصه که خودتون دیگه تصور کنید فضای خونه چقدر مطبوعه😎

 

خدمتتون عارضم که دهمین روز رژیم رو سپری کردم.

حالا ببینیم نتیجه چی میشه.

یه مقدار کارم زیاد شده.

از صبح که پای کلاسهای آنلابن هستیم ، اونکه تموم میشه تازه باید نهار و ردیف بکنم.

غذای خودم که عموما جداست.

بساط سالاد و میوه ها و میان وعده هام رو باید راست و ریس کنم.

بعد هم ناهار میخوریم و بعد از ناهار شستن ظرفها و جمع و جور کردن آشپزخونه.

اگر بشه یه تام کمی میخوابم وگرنه تکالیف حنا رو انجام میدیم و ارسال میکنیم.

حالا موقع درست کردن شام رسیده و مراسم شلغم و لبو پزون.

تا پاسی از شب هم دستم بند اینهاست و نهایتا ۱۱ و نیم

جان به جان افرین تسلیم میکنم🥱

تا چشم به هم میزنم ، صبح میشه و ۷ ، ۷ و نیم بیدار میشم و این پروسه تکرار میشه.

گاهی وقتا کلی از کارهام رو یادم میره انجام بدم ، از بس شلوغم.

چند روزی هم چالشهای سنگینی با حنا داشتم که در نهایت ، دیروز آمپر چسبوندم و هر آنچه شرط بلاغ بود گفتم😤

فعلا که نتیجه داده... تا ببینیم چی میشه.

 

اونقدر که از رسیدن ۵ شنبه و جمعه ها خوشحال میشم از هیچی خوشحال نمیشم.

راحت و آزاد در اختیار خودمم و البته به کارهای عقب افتاده م میرسم.

هفته ی پیش از ساعت ۱۰ و نیم صبح ۵ شنبه تا ۴ عصر از ورودی خونه تمیز کردم تااااا اتاقها و دیگه همه جا.

در طول هفته که فرصت نمیکنم ، چشم امیدم به اخر هفته س.

اینهفته رو اما میخوام فقط استراحت کنم و کمی به خودم برسم.

 

خلاصه که حسابی روزهام فشرده ست.

تنها لحظاتی که برای خودم هستم موقع پیاده رویه ، که هندزفری میزارم توی گوشمو میرم بیرون از خونه.

 

در هر حال خداروشکر...

 

💜

سلام...

شب پاییزی همگی بخیر.

هوا سرد شده و بخاری حسابی میچسبه.

حنا نقاشی میکشه ، همسر سرکاره و منم لم دادم کنار بخاری و مینویسم.

نمیدونم چرا اینقدر احساس ضعف میکنم ، گرسنمه

ولی دلم چیزی نمیخواد.

احساس میکنم بخاطر نزدیکی به دوران گل و بلبل

سیکل ماهیانه ست.

چون بگی نگی حس خون آشام بودن بهم دست داده🤭

منم بدم نمیاد بهش دست بدم😜

 

کلاسهای انلاینمون امروز تموم شد و من خودم بیشتر از

حنا ذوق میکردم😎

امیدوارم که بشه فردا و پسفردا یه کم به خونه و کارهام

برسم و از شنبه باز بنشینیم سر درس و مشقمون.

اینطور که بوش میاد مدارس ابتدایی قصد ندارن باز بشن.

 

چند روز پیش از لیمومی رژیم گرفتم.

آف خورده بود رژیمهای سه دوره ایش اونم ۴۳ درصد!

گفتم خوب وقتیه که منم استفاده کنم.

تاریخ شروعش با خودمونه اینکه چ تاریخی رو انتخاب کنیم.

من ۲ آبان رو انتخاب کردم و از صبح شروع کردم طبق رژیم پیش رفتم.

ظهر هم همینطور ، غروب که شد متوجه شدم فردا

ظهر و شبش مهمونی دعوتیم...

باز ۵ شنبه و شنبه هم دوتا مهمونی دیگه!

گفتم عجب شانسی!!! حالا ک من رژیم گرفتم☹️

بعد نمیشه ام که برای همه توضیح بدی رژیمم و فلان.

تا بگی میگن وااااا... تو چته که رژیم میخوای بگیری و کلی انرژی منفی.

نشستم با خودم حساب کتاب کردم و ازونجایی که استرس فرایند رژیم رو خیلی کند میکنه تصمیم گرفتم تاریخ شروع رو ویرایش کنم و از یکشنبه ی آینده شروع کنم🤭

تاریخ هم فقط یکبار قابل ویرایشه.

به همین راحتی موکول شد به هفته ی آینده.

 

برم چند تا وبلاگ نخونده دارم اونا رو بخونم.

شب بخیر🌛

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید